رمان گریز از تو پارت 106
یاسمین ناخنش را به دندان گرفته و خیره بود به متین و آسو که سر در لاک هم فرو برده و آرام حرف میزدند. اصلا حواسش نبود که چند دقیقه است ایستاده و نگاهشان میکند. فقط سعی داشت محتوای حرفشان را بفهمد… متین که حرف میزد، آسو گهگاهی لبخند حواله اش میکرد و همین باعث میشد بیشتر حرصش بگیرد.