روز: آبان ۷, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۱۰۶

  یاسمین ناخنش را به دندان گرفته و خیره بود به متین و آسو که سر در لاک هم فرو برده و آرام حرف میزدند. اصلا حواسش نبود که چند دقیقه است ایستاده و نگاهشان میکند. فقط سعی داشت محتوای حرفشان را بفهمد‌… متین که حرف میزد، آسو گهگاهی لبخند حواله اش میکرد و همین باعث میشد بیشتر حرصش بگیرد.

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۳۶

    آبتین با تاسف سر به اطراف تکان میدهد. -تموم کنید بچه ها… بهادر رو به من با خنده ی مزخرفی داد میزند: -حساب من با تو مال امشب نیست!! حسابم… با تو… امشب تموم نمیشه! و خسته تر به اتابک نگاه میکند: -امشب حسابِ… من و آقا اَتابکه! آقا اتابک مخلصیم… بزن که داداش بزرگِ رفیقم، عین داداش

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۱۲۵

  عقب عقب و تا نزدیکی در پیش رفت. با اون چشمهای با نفوذش همچنان زل زده بود به چشمهام و با نوع نگاهش واسم خط و نشون میکشید. بدجور زوم کرده بود رو من خسته. منی که اصلا و ابدا دلم نمیخواست رازم فاش بشه و مادرم و بقیه بفهمن واسه آزادی اون دست به چه کاری زدم. زمزمه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۲۴

  حرفم رو زدم و از جام بلند شدم… به قیافش نگاه کردم که کارد میزدی خونش در نمی اومد! تحمل نه شنیدن نداشت و مشخص بود خودخواهه اما به جهنم منم حق زندگی داشتم… بی‌توجه سمت اتاقم رفتم شایدم یه جورایی فرار کردم از دستش ولی هنوز به اتاق نرسیده بودم که صداش رو شنیدم _فردا ساعت هفت صبح

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت ۲۶

    فرداشب وقت پرواز داشتم یه حس عجیب و غریب داشتم هم دلم میخواست برم هم دلم نمیخواستم برم   انگار بین یه دو راهی گیر کردم من الان چیکار…   اوفففف خدایا تو کمکم کن من دیگه عقلم نمیکشه   چمدون ببندم نبندم   از اتاقم نمیتونم برم بیرون انگار فیونا شدم تو قلعه گیر کردم کورشم همون

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۷۳

  _ منو تهدید به مرگ کردی تیزی زیر گلوم گذاشتی. ماشینم رو که صبح پنچر کردی. حالا من چه جوری ثابت کنم کار تو بوده. یکم سکوت کردم. چند تا نفس عمیق کشیدم تا آروم بشم. هیچ تغییری توی موقعیتش نداده بود. آروم گفتم : ببین. باور کن من کاریت ندارم. فقط بهم بگو داری چی کار می کنی.

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۱۱۷

  جلال در را بست و روی مبل کنار یزدان نشست ……………. گندم نگاهش را میان یزدان و جلال چرخاند و آرام گفت : ـ من می تونم …….. برم ؟ یزدان نگاهش کرد و دستش را به سمت او دراز نمود و اشاره نمود تا سمتش برود : ـ نه بیا پیش من بشین ………… می خوام یکبار دیگه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۲۱۳

  چشمکی زد و با پررویی ادامه داد: – تو هم که بدت نمیاد. بالاخره یاد گرفتی چه جوری لذت ببری از رابطه هامون.. نه؟ – آ.. آره ولی.. من.. من مثل تو توی این زمینه.. با تجربه نیستم. سخته برام.. انقدر پشت سر هم و زود به زود. یه کم مراعات کن.. بعضی وقتا برای من.. هیچ حسی جز

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۲۳

  اومد دهن باز کنه حرفی بزنه اما بهش اجازه حرف ندادم و با لحن خودم جدی و بلند گفتم: _نــــــــه!… تو گوش کن! بالا بری پایین بیای همینی که هست! مهم ذات آدمه و من ذاتتو خوب دیدم ژیلا… رفتار من همینه که هست پس زور بیخود نزن اگرم می‌بینی سهام شرکت و در اِزای تو قبول کردم دلیل

ادامه مطلب ...