رمان گریز از تو پارت 111
_بیا بابا شوخی کردم. خودت و نخور… _بخدا خیلی بی ادبی! یاسمین دلبرانه پلک زد و آسو به خنده افتاد. _بیا بشین بذار من لباس بپوشم… _خب من میرم بیرون که راحت باشی. یاسمین با همان وضعیت بلند شد و دستش را کشید: بیا بشین بابا… ارسلان نیستی که جیغ بکشم و کولی بازی دربیارم. آسو شیطنت کرد: چه