روز: آبان ۱۲, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۱۱۱

  _بیا بابا شوخی کردم. خودت و نخور… _بخدا خیلی بی ادبی! یاسمین دلبرانه پلک زد و آسو به خنده افتاد. _بیا بشین بذار من لباس بپوشم… _خب من میرم بیرون که راحت باشی. یاسمین با همان وضعیت بلند شد و دستش را کشید: بیا بشین بابا… ارسلان نیستی که جیغ بکشم و کولی بازی دربیارم. آسو شیطنت کرد: چه

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۲۴۰

  آلپ‌ارسلان دیگر طاقت نداشت دست دلارای را از روی تخت کشید و غرید _ برای همه مریضاتون انقدر تایم میذارید؟ دلارای با خجالت لباسش را درست کرد و زن خونسرد لبخند زد _ چطور مگه؟ آلپ‌ارسلان با پوزخند به دخترک اشاره زد سمت در برود _ مثل اینکه جز ما مریض دیگه ای ندارید _ اگر انقدر که نگران

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت ۵۴

  کمی مکث کرد. – کجا می‌ریم؟ نگاهی به صورت مضطربش انداختم. – خونه‌مون! توی نگاهش پر از شک و ترس بود، ولی به‌روی خودش نمی‌آورد. حق هم داشت، قرار بود بعداز چند سال یه‌هو وارد محیطی بشه که هیچ آشنایی باهاش نداره. اون نزدیک‌ترین آدم به من بود و برخلاف من هیچ احساس نزدیکی‌ای بهم نداشت. میونه‌ش با بچه‌های

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۳۴

  بی توجه بدون این که چشمام و باز کنم و چیزی بگم دوباره از مشروبم مزه کردم‌ اما این بار احساس کردم دستش و گذاشت رو سینم! این دفعه چشمام و باز کردم‌ و دستش و پس زدم و با اخم بهش نگاه کردم و توپیدم _پاشو جمع کن بساطت و ازین جا چشماش گرد شد و توقع همچین

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت ۵۹

  عاشقم کن یکم به فکر من باش تو با چشمای زیبات این احساسو تو دلم کاشتو بگو مگه میشه یه لحظه دور ازت باشم آخه زوری که نیست نمیتونم تو فکرت نباشم من تو را میخوام هیچ قیمتی نیست که از دستت بدم راحت تا حالا نبودم تو عمرم من تو این حالت عاشق میمونم خیالت تخت از این

ادامه مطلب ...

صدای سکوت پارت ششم

کاوه – رجاییان پشتت بد گفت یه بحث کوچیکی پیش اومد. گفت برای امتحانات ازتون امتحان نمیگیرم صفر میزارم. فقط این کوثر رو بخاطر اینکه سپهر سفارش کردنش صفر نذاشتن الانم معلوم نیست کجاس واقعا براشون ناراحت شدم‌. مخصوصا پویا اون خیلی درس میخونه این حقش نیست واقعا از طرفی هم خوشحال شدم بخاطر اینکه پشتم بودند -واقعا که بچه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۷۹

  نگاهی به سامیار انداختم که داشت از عمه ام بابت هدیه ش تشکر میرد… یه زنجیر کلفت از طلا سفید مردونه براش گرفته بود..که داشت با کمک خوده سامیار دور گردنش می بست…. لبخندی به محبتش زدم و وقتی زنجیر رو براش بست، دوباره هردومون ازشون تشکر کردیم… دوتایی رفتن عقب تر و عسل اومد کنارمون..ابرویی واسه سامیار بالا

ادامه مطلب ...

” پنچ پر” پارت ۲

  +خوب چقد دیر کلاساتون تموم شد بیاین بریم من دیگه حوصله دانشگاه رو ندارم   سوگند:چته بابا الان اومدیم بزار بریم بوفه یه چیزی بخوریم   +سوگند میدونی دیشب درست نخوابیدم سرم خیلی درد میکنه توام هی روش راهپیمایی نکن   آسا:نگاه هی داریم حرمت حالتو نگه میداریم ماشینم که خراب کردی چیزی بهت نگفتیم پس مث آدم بشین

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت ۵۳

  با نگرانی نگاهش کردم. – گریه نکن حالت بد می‌شه، آروم باش! لب‌هاش لرزید. – گفتن می‌کشنت… مثل بابا. فکم منقبض شد و با اعصابی داغون و به‌هم‌ریخته بهش خیره شدم. من اون مرید بی‌شرف رو با دست‌های خودم می‌کشتم. – آخ… علی! با شنیدن صداش متوجه شدم دستش که بین دست‌هام بود رو زیادی فشار داده‌م. پلک‌هاش مدام

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۲۵۶

  اول محو تماشام شد ولی بعد زودتر از انتظارم به همون چیزی که احتمالش رو میدادم گیر داد و گفت: -بیخیال! پاهات معلومه! تا اینو گفت یا قیافه ای زار و عاجز ، گله مند اسمش رو صدا زدم: -شهراااااام…. دنباله حرف قبلیشو گرفت و گفت: – اصن خیلی جاهات معلومه! دیگه داشت شورش رو درمیاورد. آخه پس من

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۳۳

  نیشخندی زد و ازم فاصله گرفت؛ سمت میز توالت بزرگی رفت و کشو اولیش و کشید بیرون و یه نقاب سفید که کناراش پرای سفید داشت و یه قسمتیش اکلیل نقره ای ریخته بودن و بیرون آورد!… سمتم اومد و دورم چرخی زد!… در آخر نقاب و زدش به صورتم که از قسمت بینی تا پیشونیم زیر نقاب قرار

ادامه مطلب ...