رمان آوای نیاز تو پارت 37
دستم و به پیراهن مشکی مردونش چنگ زدم و گریم اوج گرفت و اون دیگه حرفی نزد! نمیدونم چقدر گذشت که تو آغوشش موندگار شدم اما دیگه انگار اشکام ته کشیده بود که کمی من و از خودش فاصله داد و خیره به صورتم شد؛ با دستای مردونش باقی مونده اشکام و از صورتم پس زد و در پماد