رمان آوای نیاز تو پارت 39
تازه به خودم اومدم، دستش و که تو دستم قفل کرده بودم ول کردم که رفت سر جاش رو به روی من نشست _قهوه خودت و خب بخور، مال من و چرا خوردی؟ از جواب دادن این سوالش عاجز بودم برای همین فقط گفتم: _بیا قهوه من هست ماگمام و سمتش گرفتم که یادم اومد شاید دهنی دوست نداشته