رمان آوای نیاز تو پارت ۴۱
دیگه ننشستم و از جام بلند شدم!… داشتم سمت اتاقم میرفتم که یک دفعه دستم از پشت کشیده شد و تو آغوش کسی رفتم که این چند روز خیلی خیلی بهش احتیاج داشتم!… هق هقم تو بغلش بلند شد که چونش و رو سرم گذاشت، با دستش من و به خودش میفشرد تو همین حین بغل گوشم لب