8 آذر 1401 - رمان دونی

روز: 8 آذر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان دلارای

رمان دلارای پارت 251

      ارسلان نگاهی به یقه عجیب غریب بافت انداخت و ناخودآگاه خندید   _ چپه‌اس خره   روی تخت نیم خیز شد و بافت را از تن دخترک بیرون کشید   دلارای دست هایش را سمت بالاتنه اش دراز کرد اما دیر شده بود   ارسلان دیگر تحمل نداشت   شراب داغش کرده بود   زودتر از دست

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 145

          دقیقه ای دیگر جوابش میرسد: -چیزای دیگه ام بلدم آبجی… رو کنم برات حالشو ببری؟!   چشمانم در حدقه میچرخند و سوره با تکخندی میگوید: -این دیگه چه مدلشه؟!   قیافه ای برای سوره چپ میکنم. -دیوونه ست…   -خوبه یکی لنگه ی خودت، خل وضع پیدا کردی…   بینی ام را برایش چین میدهم:

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۳۱

    امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی….     کاش مرگ و زندگی دست خودمون بود، لحظه ای که به ته خط میرسیدیم بار سفر از این دنیا میبستیم….اینجا..این لحظه…پشت پنجره ی خونه ی امیرعلی نامی که فکر میکردم میشه یه ریسمان محکم برا نجاتم از تنهایی و بی کسی،

ادامه مطلب ...

صدای سکوت پارت ۱۲

در کنار هم با سکوت راه می‌رفتند که هدیه این سکوت را شکست -فاطمه کیه؟ پویا ایستاد. -فاطمه؟ هدیه رو به روی پویا قرار گرفت و در چشمانش نگاه کرد -اوهوم همونی که روزی که سرم داد زدی بهت زنگ زد و تو جوابش رو دادی و گفتی جانم فاطمه، نکنه خبرهایی هست هوم؟ پویا اخم هایش را در هم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 90

    نشستم روی مبل پشت سرم و چند جرعه اب از لیوان تو دستم خوردم…   نفسم رو نگه می داشتم بلکه این حالت تند و به شماره افتاده ش ارومتر بشه…   دوباره چند قلوپ از اب خوردم و بعد لیوان رو گذاشتم روی میز و چند برگ دستمال کاغذی از جعبه ای که روی عسلی کنارم بود،

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 124

  مکث کرد و با لبخند ادامه داد؛ _بعد که باهاتون اومدم اینجا و یکم رو رفتاراتون ریز شدم دیدم حتی این آقای دیو هم عاشق تو شده. یاسمین با تعجب سر چرخاند و عصبی خندید: تحت تاثیر چی قرار گرفتی که تا این حد اشتباه زدی؟ _تو چرا میخوای انکارش کنی یاسمین؟ به این آدم میاد که هوای یه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 63

    عصبی این بار خودم‌ زنگ زدم‌ به آیدین و توی اتاق رژه رفتم که با بوق اول جواب داد و قبل این‌که چیزی بگه گفتم: _فقط بگو قراردادارو بستی و همه چی‌ تمومه   سکوت شد و عصبی اسمش و صدا زدم‌ که به حرف اومد _جاوید… گوش کن من فکر کردم‌ اول خودتی   نه نه گند

ادامه مطلب ...