13 آذر 1401 - رمان دونی

روز: 13 آذر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 147

      سوره که به سمتم می آید، سریع رو بهش میگویم: -پیاماش به درد خوندن نمیخوره… نیا!   چشم باریک میکند و میگوید: -تو تهران، با این همسایه، دقیقا چه غلطایی میکنی حورا؟!!   لب میفشارم… فقط یکی دوبار بوسِ زوری و صوری… آن وقت آش نخورده و دهان سوخته!   -فقط دعوا میکنیم!   ابروانش را بالا

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 126

      گردنش تقریبا داشت میشکست که چشم باز کرد و تکانی به بدنش داد. پاهایش خواب رفته و تمام بدنش گرفته بود! آخی از حنجره اش خارج شد و کمرش را صاف کرد که با دیدن سر ارسلان روی پاهایش جا خورد. اول ترسید و بعد… اتفاقات دیشب مثل فیلم از جلوی چشمانش رد شد!   نگاهش به

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 253

        صدای جیغ دخترک که بلند شد لبخند زد اما پیام رسیده از علیرضا دوباره حالش را گرفت   _ فردا ساعت هشت ببرش پد بهداشتی و دستمال پارچه ای تمیز ببرید یک لیست دارو هم داده بخر سر راه   با همین چند کلمه گند زد به روزش و طعم مرغ آلو را زهر کرد  

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۳۴

    *   یک ماه بعد     _ سمیه خانم…سمیه خانم…. جوابی که نمیشنوم درو هل میدم و داخل میشم… از همون جلو در صداش میزنم….. _ سمیه خا… _ اومدم…اومدم….دختر جون چیه سر صبحی هوار میکشی….. با دیدنش لبخند میزنم و جلو میرم….سینی تو دستمو میذارم رو میز و برمیگردم…. _ ببخشید در باز بود اومدم داخل….

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 92

    دل تو دلم نبود که بهش بگم..می دونستم خیلی خوشحال میشه و می خواستم هرچه زودتر بهش بگم….   خجالتم رو کنار زدم و تمام جراتم رو جمع کردم و قبل از اینکه پشیمون بشم گفتم: -مامان من دیروز فهمیدم..   یهو صدای زنگ در بلند شد و باعث شد حرفم رو بخورم و مکث کنم…   صدای

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 65

      شوکا   سرش رو توی گردنم فرو برده بود و با شور و حرارت خاصی درحال بوییدن تنم بود.   لبم رو محکم گاز گرفتم و خجالت‌زده سعی کردم عقب بکشم، ولی اجازه نداد و دستش رو به آرومی از روی تنم بالا کشید.   نمی‌دونم این چه حسی بود، ازطرفی دلم می‌خواست ادامه بده و ازطرفی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 68

    سمتش برگشتم و سوالی نگاهش کردم، بدون این که نگاهش و بهم بده بی هوا گفت: _قبل این‌ که تصمیم بگیرم بیایم‌ شمال و یا قبل این که اصلا خونه آیدین اتفاقی ببینمت همون سه چهار روزی که نبودی و هیچ‌ خبریم‌ ازت نداشتم با خودم می‌گفتم رابطمون که جدی نشده و چیز زیادی بینمون نیست خب بزار

ادامه مطلب ...