15 آذر 1401 - رمان دونی

روز: 15 آذر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 79

    دوباره به آراد نگاه کردم که با ناراحتی گفت:اگه عجله نکنم مهشید ازدواج میکنه _چی داری میگی با خودت مهشید مگه عاشق تو نیست؟ اراد:چرا عاشقمه اما پسر عموش رفته خواستگاریش از اونجایی که پسر خوبیه و همه میشناسنش جواب خانوادش مثبته و تا الان مهشید مقاومت کرده ولی اگه من دست نجونبونم مال یکی دیگه میشه و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 93

    مادرجون همچنان تو اشپزخونه بود و داشت غذا درست میکرد..   ما هم دوباره رفتیم همونجا و عسل با دیدن مادرجون گفت: -وای تورو خدا بسه..همش تو اشپزخونه هستین..بیایین چند دقیقه بیرون..هم استراحت کنین، هم کار داریم باهاتون….   مادرجون با کنجکاوی نگاهش رو بینمون چرخوند: -چیکار دارین؟..حرفاتون ته کشید حالا میخواهین منو ببرین به حرف بگیرین؟…  

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 89

    خشکم زد. وسط اون وضعیت وقت گیر آورده بود.   سرمو انداختم پایین . چی می گفتم بهش.   _ حرفتو بزن. _ یه مازیار بگی چی ازت کم میشه؟   _ الان من بگم مازیار تو شروع می کنی؟   _ حالا تو بگو   شیطنتش مثل قدیما گل کرده بود. انگار نه انگار توی یه وضعیت

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 133

        گندم تک ابرویی طلبکارانه برای او بالا انداخت :       ـ من که بهت گفتم یه خیاط برام پیدا کن ، خودت گوش ندادی .       یزدان هم دست درون جیب شلوار لی اش کرد و به او نگاهی انداخت :       ـ منم گفتم دوست ندارم تو عمل انجام

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 148

        -بی لیاقتا بچه بیارید دیگه… چه زندگی بی روح و بی مزه ای دارید!   سوره اخمی میکند و میخندد:   -ببخشید دیگه مثل تو همش دنبال دردسر و هیجان نیستیم… فعلا آرامش زندگیمون رو دوست دارم و نمیخوام چیزی این آرامش‌و به هم بزنه…   چقدر برعکس من!   -من دنبال دردسر و هیجان نیستم

ادامه مطلب ...
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 88

      لبخندي روي لبام نشست و درست همون لحظه، صداي گريه دوتا از فرشته هاي بهشت بلند شد.   رها كه مونده بود سمت كدومشون بره، نگاهي بهم انداخت و سريع گفتم: تو برو سراغ اون يكي.   سريع سمت كوچولويي حتي صداي گريه اش هم ظريف بود رفتم و از توي تختش بلندش كردم.   همين كه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 70

    جام بلند شدم و دنبالش رفتم و متوجه شدم داره سمت اتاق خوابی میره که خودش تنها توش می‌خوابید و تو اتاق خوابی که برامون مشترک شده بود پا نمیزاره با این حال منم پشت سرش خواستم تو اتاق برم که ایستاد و سمتم برگشت. بهم خیره و با ترس نگاه می‌کرد که با اخمای درهم گفتم: _چیشد؟!

ادامه مطلب ...