رمان آشپز باشی پارت 5
اگر حنانه خانه بود قطعاً دروغم پیش حاجخانم لو میرفت… شعور درست و حسابی که نداشت! – مامان جان سر چه حسابی غریبه تعارف میکنی تو خونه؟! نیشگون محکمی از بازویم گرفت، صورتم از درد جمع شد و همراهش راه افتادم. – سر همون حسابی که تو رو ندیده و نشناخته آورده تا اینجا!