14 دی 1401 - رمان دونی

روز: 14 دی 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 5

    اگر حنانه خانه بود قطعاً دروغم پیش حاج‌خانم لو می‌رفت…   شعور درست و حسابی که نداشت!   – مامان جان سر چه حسابی غریبه تعارف می‌کنی تو خونه؟!   نیشگون محکمی از بازویم گرفت، صورتم از درد جمع شد و همراهش راه افتادم.   – سر همون حسابی که تو رو ندیده و نشناخته آورده تا این‌جا!

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 102

    تصمیم بر این شد که عمو اینا رو دعوت کنیم.   ولی بابام به عمو بگه که مازیار نیاد. می دونستم درست نیست.   ولی دیگه خودم رو دخالت ندادم.   و گذاشتم کاری که از نظرشون درسته رو انجام بدن.   اما حال خودم خیلی گرفته شد نمی دونم چرا.   حس می کردم دیگه قرار نیست

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 146

        گندم با همان اخم نشسته بر پیشانی خیره خیره در چشمان خونسرد حمیرا نگاه کرد .       ـ چرا انقدر سعی دارید من و بکوبونید ؟ چرا انقدر سعی می کنید تا یزدان و پیش چشم من ترسناک و منفور جلوه بدید ؟ چی بهتون می رسه ؟؟؟ ……… از رفتن من از این

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 243

      دندونام و محکم روی هم فشار دادم و دستام و زیر میز مشت کردم.. مشتی که خیلی دلم می خواست همین الآن تو صورت یلدا فرود بیاد.. الآنم به جای اینکه بره.. درین و مخاطب قرار داد و مثلاً فقط برای اینکه گندی که زده رو توجیه کنه گفت: – کاری قرار نیست با هم بکنیم عزیزم..

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 98

      ×××     آوا* از پنجره راهرو نگاهم به بیرون بود. همین که ماشینش شروع به حرکت کرد و مطمعن شدم از کوچه دیگه بیرون رفته از پله ها بدو پایین اومدم و گوشیم و از کیفم دراوردم و همین طور که سمت سر کوچه میرفتم بهش زنگ زدم که یه بوق نخورده این بار جواب داد

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 7

  امیر که سرک کشیدن‌های محمد را زیر نظر داشت با پا لگدی به ساق پای محمد زد تا توجهش را به خودش جلب کند.   محمد که همیشه از این جور رفتارها بدش می‌آمد معترضانه و با اخم نگاهش کرد: -چه مرگته تو؟   امیر ابرویی بالا انداخت و آرام طوری که نیلای سر در موبایل چیزی نشنود گفت:

ادامه مطلب ...