18 دی 1401 - رمان دونی

روز: 18 دی 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 107

    پشت چشمی نازک کردم و با ناز گفتم: -بخاطره دخترت بوده نه من..   -من الان مثل گرگی هستم که از قفس ازاد شده..ناز کن تا قشنگ یه لقمه ت کنم…   بلند خندیدم و روی سینه ش رو بوسیدم: -خدا به دادم برسه..بوهای خوبی نمیاد..   دستش رو لای موهام برد و محکم تکون داد و بهمشون

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۴۸

    _ یه عکس گرفتی دستت و هر مزخرفی رو دوست داری سر هم میکنی….گم شو برو بیرون…اصن از کجا معلوم این عکس و پیدا نکرده باشی….   دست میذاره رو کتف حاج آقا و ادامه میده: بیا بشین پدر من…..ندیدی دکتر چی بهت گفت…اینهمه به خودت فشار میاری که چی….بخاطر یه عکس…   _ نه بارمان…مطمعنم یه چیزایی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 263

        ارسلان نفس زنان سطل را پایین آورد و روی زمین پرت کرد   آب دهانش را کنار مرد انداخت و با نفرت غرید   _ دفعه بعد زن حامله تنها پیدا کردی فکر نکن بی کس و کاره یهو دیدی کس و کارش آلپ‌ارسلان ملک‌شاهان در اومد و از مردونگی انداختت بی ناموس   مرد با

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 13

    قبل از این که از کنارش رد بشم مچ دستم اسیر شد و یاسد در حالی کا همچنام روس مبل نشسته بود به بالا نگاه کرد. – تو هم مثل این که همچین بدت نمیاد؟!   شونه بالا انداختم. – چرا بدم بیاد، حداقل خونه شوهر مجبور نیستم هر روز و شب ببینمت و تظاهر کنم می تونم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 157

        نگاهم میچرخد و دانه دانه شان را رصد میکند. ماشالله همه شان خوش بر و رو و خوشتیپ و با کلاس اند. چه دو دختر جوان، و چه دو مرد جوان. ژن خوب که میگویند یعنی همین!   هنوز به دنبال کشف آقای خواستگاری هستم که دلش را برده ام که صدایی مهیب، روی تمام پیکره

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 137

      ارسلان سرش را جلو برد و نفسش را روی صورت او رها کرد. چهره اش هیچ انعطافی نداشت اما چشمهایش میخندید. نگاهش طوری عمیق بود که نفس دخترک بند آمد. لبخند کمرنگی زد تا حس های بد را توی ذهنش پس بزند. فکر میکرد او قصد و غرضی پشت این نگاه عجیبش دارد…   اما وقتی دست

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 102

    سمت اتاقمون که رفت ناخوداگاه چنگ زدم‌ به بازوش و با تموم ناتوانی و ضعف توی بدنم نه ای گفتم که به گوش خودمم نرسید ولی انگار شنید که ایستاد. ایستاد و چشماش و کلافه باز و بسته کرد و سمت اتاقی که یه زمانی برای من بود رفت و وقتی رو تخت گذاشتتم و پتویی روم‌ کشید

ادامه مطلب ...