10 اسفند 1401 - رمان دونی

روز: 10 اسفند 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 35

  بلند شدم، نمی‌خواستم درگیر دشمنی میان آن دو باشم.   حالا دیگر می‌دانستم امیر چرا می‌خواهد با من باشد!   می‌خواست همان بلایی را سر کیسان بیاورد که او بر سرش آورده بود.   امیرحسین هم پشت سر من از جایش بلند شد دستش را با همان دستکش زرد شده از زردچوبه روی شانه‌ی کیسان گذاشت، روی پیراهن سفیدش!

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 18

    با رسیدن به مطب کرایه را حساب کردم و پیش دکتری رفتم که از شفا بودن دستانش می‌گفتند.   دم در چشم بستم و برای اولین بار پیش خدا التماس کردم. التماس کردم که کمی نظر به من برساند.   من در این دنیا کسی جز قباد نداشتم، قبادی که حس می‌کردم دارد از دستم می‌رود. تکانی به

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 23

    چشم از دخترک که ناخواسته داشت دلبری میکرد گرفت و اهسته گفت:   – نکن!   ملورین اما گیج گفت:   – چیکار؟   سعی داشت هر طرف را نگاه کند بجز چشم های گرد شده‌ی ملورین را!   پدرسوخته بی آنکه حتی خودش بداند داشت دل از مرد روبرویش می‌برد!   خواست حرف دیگری بزند که در

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 170

        ـ باشه ، فقط به یکی بگو ساکم و برام بیاره .       ـ بله خانم .       خدمتکار یکی از خدمه های مرد را صدا زد و ساک نسرین را به دست او داد و خودش جلوتر از آنها به سمت انتهایی ترین قسمت سالن که توسط دری دو دهنه چوبی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 268

        با یه انگشت گوشه پیشونیم و خاروندم و ادامه دادم: – الآنم.. این قضیه در هر صورت اتفاق می افته.. ولی اگه با من راه بیای و طبق برنامه ریزیم پیش بری.. درصد آبرو ریزیش کمتره.. یا حتی صفره.. ولی اگه هربار بخوای جفتک بندازی.. منم رگ دیوونگیم می زنه بالا و دیگه هیچ تضمینی واسه

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 34

    بلند شدم و پیشبندم را برداشتم.   تصمیم گرفتم وقتی آمد هرچه عقده در دلم دارم را رویش خالی کنم.   حداقل دلم خنک می‌شد!   بدون نگاه کردن به مهیار به آشپزخانه رفتم، هنوز نیامده بود اما بویش را حس می‌کردم.   بوی ملایم شامپوی انار.   پیشبند را بستم و به کانتر خودم رفتم بچه‌ها هرکدام

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 152

    چند بار پلک زدم تا حرفش و حضم کنم و وقتی فهمیدم چی میگه عصبی از جام بلند شدم سمت در رفتم که آیدین جلوم‌ ایستاد _اوی اوی اوی آروم آروم جاوید جان… بابا تو که منطقی فکر میکردی!   دستی رو صورتم کشیدم _دختره ی احمق برای لج با من نمیدونه داره چه غلطی میکنه نمیدونه گیر

ادامه مطلب ...

دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی

  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص چهارم را پیدا می‌کند و در مسیر قصاص کردن او،

ادامه مطلب ...