رمان آشپز باشی پارت 35
بلند شدم، نمیخواستم درگیر دشمنی میان آن دو باشم. حالا دیگر میدانستم امیر چرا میخواهد با من باشد! میخواست همان بلایی را سر کیسان بیاورد که او بر سرش آورده بود. امیرحسین هم پشت سر من از جایش بلند شد دستش را با همان دستکش زرد شده از زردچوبه روی شانهی کیسان گذاشت، روی پیراهن سفیدش!