رمان شاه خشت پارت 13
بهجز زبانی دراز چه داشت که مرا بهسادگی به اوج میرساند. خالی میشدم با این اعجوبه دوشخصیتی. مغزم؛ غرزدنهایش، اراجیف بیسروتهش و زباندرازیهای غیرمعمولش را نادیده میگرفت، چون پرواز آخرشب را بهیاد داشت، انصافاً میارزید. حتی بهاندازهٔ یک ورق از آن دسته سفتهها! شاید هم بیشتر. خوب که خودش نمیدانست با من چه میکند!