3 خرداد 1402 - رمان دونی

روز: 3 خرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 181

  -همین امشب ببرمت تهرون، خونه ی خودت… بعد ِهی از تراس بپرم اونور، تو تخت خودت خفتت کنم! قلبم از هیجان میریزد و بی اراده نگا ِه گوشه ای به آن قسم ِت شرمنا ِک تنش میکنم که ببینم قابل روئیت است؟! دیده و ندیده لب میگزم… چه خبر است از الان؟!! خیلی سریع چشم میدزدم و با جدیت

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 45

    با استیصال پلک‌هایش را روی هم فشرده و پچ زد:   – نمیدونم!   بغص بیخِ گلویش تار بسته بود و سیبِ ادمش تکانی محکم خورده و گفت:   – من واست دستمال کاغذیم محمد؟   بالافاصله ابروهای محمد در هم گره خورده و آرواره‌هایش را روی هم فشرد:   – کی همچین زری زده بگو بزنم تو

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 28

      اخطار گونه اسمشو صدا زدم.   _ سمن.   _ باشه بابا نزن منو حالا‌. قبول میکنم واسه همون معامله‌ی چند صد میلیاردی که گفتی رفتی نه فرار از عروس تازه واردت.   _ چی می‌خوای مزاحم شدی؟   _ فخرالتاج سلطان امر کردن فردا شب همه شام مهمون ایشون باشیم. از اونجایی که شماهم معمولا سگ

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 206

        و بعد از پر کردن لیوان خودش ، سر بطری را به طرف یزدان گرفت و خیلی عادی ادامه داد :       ـ می خوری برای تو هم بریزم ؟       ـ نه ، سرم درد می گیره …………….. خیلی وقته فرهاد و می شناسی ؟ چون تا حالا تو دم و

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 14

#پارت_14 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•   هومی کشیدم.   حق با او بود من و باربد عملا هیچ دانشگاهی قبول نشده بودیم و هردو مجبور شدیم بدون کنکور به دانشکده هنر برویم.   در دانشکده من خودم را با تنها کار مورد علاقه‌ام یعنی سفالگری مشغول کردم و باربد خود را با تنها کار مورد علاقه‌اش یعنی داریوش مشغول کرده بود! _باز خوبه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 323

      نفسی گرفتم و با اطمینان بیشتری اضافه کردم: – ولی الآن دیگه همه چیز عوض شده.. حداقل میران با کارش این و بهم فهموند.. که دیگه هیچ وقت نباید از آدم ها توقعات بیجا داشت.. چه اون آدم صد پشت غریبه مثل میران باشه.. چه اعضای تنی خانواده خودم باشه.. شاید تقدیر جفتمون از اول تنهایی بوده..

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 5

    یک چیپس برداشتم و به دهان گذاشتم و همانطور که از تردی لذت بخشش لذت می بردم ، گفتم :   – خدا زودتر مرگ روشنک رو برسونه ! ما رو آخر به گدایی میندازه ! با اون قیمتای هتل شاهید آدم کوفت بخوره بهتر از قهوه است !   – حالا دفعه ی پیش که خودِ فلک

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 222

  ×××   فرزان*   خیره به قفسه سینش که بالا پایین میشد بودم و می‌ترسیدم به چهره غرق خوابش خیره بشم؛ میترسیدم بهش خیره بشم و دلم بلرزه و نرم!… مثل وقتی که تو اتاق کارم، رو بهم خیره خیره گفت دلبستت شدم! چقدر خودم و کنترل کردم که نگم من بیشتر چقدر دلم تو اون لحظه لرزید!… ولی

ادامه مطلب ...