روز: خرداد ۲۱, ۱۴۰۲ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۴۹

  گفته بود قرار است آوار شود بر سر ماجد! تنم بیشتر می‌لرزد و اینبار قرار بود چه گندی بزند؟   سرم ویتامینه‌ی بد رنگی که به دستم وصل است را از رگم جدا می‌کنم و از روی تخت پایین می‌روم.   اما میان راه با دیدن خودم توی آینه‌ی قدی اتاق نفسم تنگ می‌شود…   شوکه خودم را سمت

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت ۲۷

    چشمان سرخ و پر خشمش را به نگاه مشکوک مامور دوخت و کمی صدایش را بالا برد.   _ نه آقا نمیشه، تو این مملکت کمک کردنم جرمه؟ من الان نگران حال اون خانمم شما وایستادی منو بازجویی میکنی؟ اگه من کاری کرده بودم که ور نمیداشتم بیارمش بیمارستان.   رسا که همراه مامور دوم نزدیکشان میشد، با

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۱۷

    با شنیدن صدای باز شدن در از رو تخت بلند میشم و از اتاق بیرون میزنم….       کیف و سوییچش رو میزاره رو میز و با دیدنم لبخندی میاد رو لبهاش….     دستاشو از هم باز میکنه و سمتم میاد…     _ به به…سلام به خانم خانمای خودم….     دست به سینه میشم

ادامه مطلب ...

رمان خدمتکار عمارت درد فصل دوم پارت ۱

    فصل دوم خدمتکار عمارت درد پارت اول #مارال با حس تکون دادن یه نفر کم کم چشامو باز کردم یه صدای بچه گونه به گوشم میومد   _ پاشو مامانی پاشو دیگه مامانی چقدر میخوابی مامانی گشنمه   یه دفعه از جام پریدم   + وا مگه من بچه داشتم بچه ام کو… کی بچه دار شدم؟!  

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت۳۱

  ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌#پارت‌_۳۱ ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌ ┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• پوفی کشیدم. _اول این که یادآوری می‌کنم اسمم مانلیه جناب شهیاد بعدشم چرا واقعا داریم سر چنین چیزی کوچیکی بحث می‌کنیم؟ باور کن من حالا بزرگ شدم و این اون‌قدرها هم مسئله‌ی خاصی نیست!   تکیه‌اش را به صندلی داد. _اتفاقا برعکس چیزی که فکر می‌کنی این برای من مسئله‌ی مهمیه آنا… اون هم خیلی زیاد!

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت ۴۲

        رژ را بار دیگر محکم تر روی لبهایش کشید و با لبخندی غرور انگیز به خاطر زیبایی اش از جلوی آینه بلند شد.   نگاه دیگری به خودش انداخت. ست تی شرت و شلوار سفید مشکیش عجیب به اندام ظریف و موزونش می آمد.   موهایش بلندتر شده بودند که بلندی اش تا پایین کمرش می

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۳۳۸

          تو این یه هفته دیگه هم که گذشته بود.. هنوز نتونسته بودم خودم و قانع کنم که برم سراغش و از هر طریقی که می تونم یه خبری ازش گیر بیارم. شماره عمه اش و از همون روزی که زنگ زده بود توی گوشیم داشتم ولی.. می ترسیدم زنگ بزنم و جواب نده.. می ترسیدم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۲۴۶

    نفس نفس می‌زدم و با مکث نگاهمو تو نگاه خون نشسته اشکیش دادم… وَ حالا جفتمون ساکت بودیم! تو نگاهمون کلی حرف بود اما انگار دیگه زبون همو هیچ جوره بلد نبودیم. پشت و کرد بدون حرفی از دفترم خارج شد و من هنوز تو بهت بودم؛ هنوزم نمی‌تونستم هضم کنم حرفاشو و چند بار پلک زدم در

ادامه مطلب ...