روز: تیر ۱, ۱۴۰۲ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۵۴

      – برو بالا…   دخترک لب‌هایش را روی هم می‌فشارد و بدون زدن هیچ حرفی سمت پله‌ها قدم برمی‌دارد و امید کلافه گوشه‌ی چشمانش را می‌فشارد.   حق با رهام بود… داشت از امید شایگان بودنش فاصله می‌گرفت و علتش همین دخترک مدرسه‌ای بچه‌ سال بود.   صدای زنگ تماس گوشی‌اش باعث می‌شود قدم‌هایش را سمت مبلمان

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت ۳۲

    حوصله ی نوشتن نداشت و علاوه بر آن، هیچ پیامی نمیتوانست احساس را منتقل کند.   شماره اش را گرفت و میدانست رسا طبق گفته ی خودش بیدار است.   حتی صدای کشداری که رسا سعی داشت خواب آلود نشانش دهد هم گولش نزد! رسا را بلد بود، بهتر از خودش.   _ بر مردم آزار لعنت، خوابیما

ادامه مطلب ...
رمان نگار

رمان نگار پارت ۹

  روزها و هفته ها تلاش کردم تا خانوادمو راضی کنم ، بماند که چقدر هم از این و اون کشیده ی آب نکشیده خوردم، اما نشد که نشد … همه میگفتن کامیار دوستت داره ، عموت خیلی وقته که قول تو رو از ما گرفته و هزار جمله دیگه شبیه به این اما هیچکدوم از این حرفا منو قانع

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۳۴۹

          بازم بدون حرف ماشین و کشید کنار.. انگار تعجبش از رفتار من خیلی بالا زده بود که می خواست زودتر بفهمه دلیل این کارام چیه.. هرچند که باید تا الآن یه حدس هایی می زد.. از تو کیفم.. برگه امتحانی رو درآوردم و همونطور که یه نیم چرخ به سمتش می زدم.. برگه رو گرفتم

ادامه مطلب ...

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۱۷۴

    با تردید دوباره و دوباره خوندمش و نمی تونستم حدس بزنم کار کی می تونست باشه…   گوشه های لبم رو پایین دادم و با خودم فکر کردم شاید کاوه اس..شماره اصلیش رو بلاک کردم، حتما با شماره جدید پیام داده بود….   گوشی رو بستم و انداختم کنار بالشم و چشم های خسته ام رو بستم…  

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت ۴۷

      دهان ماهرخ مانند ماهی باز و بسته شد. حرف هایش یادش رفت. چشمان عسلی درشت شده اش در نظر شهریار زیباترین چشم های دنیا بود. این دختر برای خودش بود. باید اسمش را برای همیشه تو شناسنامه اش وارد می کرد.     نگاهش پایین تر آمد و روی لب هایش نشست. انگشت شستش را روی لبش

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت ۳۹

#پارت_۳۹ •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•   به‌محض پیاده شدنمان از ماشین دوباره دستم را میان دست‌های مردانه‌اش قفل کرد که باعث شد متعجب نگاهش کردم. _قول دادیم تموم شد دیگه می‌تونی دستم رو ول کنی.   شانه‌اش را بالا انداخت و مستقیم نگاهم کرد. _می‌دونی از کی منتظر چنین روزی هستم؟ فکر کردی این فرصت رو از دست می‌دم؟   شوکه نگاهش کردم.

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۳۴۸

          تا این که بدون شنیدن اسمم.. چشمم به برگه ای خورد که روی میزم قرار گرفت و به محض دیدن نمره کاملی که پایین برگه خورده بود.. هم حرکت پام متوقف شد و هم.. واسه چند ثانیه همه علائم حیاتیم از کار افتاد! با نفس حبس مونده و دستای لرزونی که کنترلی روی لرزشش نداشتم..

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۲۵۹

    با یاد اون شب نحس مهمونی که از عصبانیت یه غلطی کردم و از شانس گندم آیدینم شاهدش شد اخمی کردم _اگه منظورت رابطه اون شبم با ژیلاس همون یک بار بود اونم سر عصبانیت و نداشتن حواس اصلا همه اینا یه طرف من فرق دارم من…   پرید وسط حرفم _چه فرقی!؟ عیب عیبِ زن و مرد

ادامه مطلب ...