4 تیر 1402 - رمان دونی

روز: 4 تیر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 55

  **** درد طاقت فرسای گردن و کمرم باعث می‌شود چهره در هم کشیده و تکانی به تن کوفته‌ام بدهم.   پلک باز می‌کنم و با ناله خودم را روی سرامیک‌ها بالا می‌کشم. تمام شب را با ترس و وحشت آمدن او پشت در سپری کرده بودم.   با آه و ناله‌ی پر درد خودم را بالا می‌کشم و می‌نشینم.

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 33

    سراب را با زورگویی روی صندلی جلو نشاند و خودش هم پشت فرمان جا گرفت. ماشین را روشن کرد و راه افتاد.   سراب دست روی شکمش گذاشت و من و من کنان گفت:   _ من‌… نمیفهمم چرا داری اینکارو میکنی.   حامی با انگشت روی فرمان ضرب گرفت و بادی به غبغب انداخت.   _ هنوز

ادامه مطلب ...
رمان نگار

رمان نگار پارت 12

  سر بلند کردم و از پاهای مردی که رو به روم ایستاده بود نگاهمو لغزوندم و روی صورت خشمگینش ثابت شدم…   بابا بود … عصبانی بود … خیلی زیاد … زیر لب غرید کجا داشتی میرفتی دختره ی آشغال کثافت ؟ جمله ای که با غرش شروع کرد رو با داد بلندی تموم کرد جوری که صداش تو

ادامه مطلب ...

دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 175

    دنیز با تردید نگاهم کرد و خواست چیزی بگه اما انگار پشیمون شد…   از جاش که بلند شد با تعجب گفتم: -چی می خواستی بگی؟..   تند تند مشغول پوشیدن مانتوش شد و گفت: -هیچی هیچی..پاشو بپوش دیگه دیر شد..   چشم های سرخم رو بهش دوختم و با حرص صداش کردم که اون هم با حرص

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 48

      -بهم ابراز علاقه کرده…!!!   ترانه از پشت تلفن جیغ کشید: چی…؟!     ماهرخ آرام خندید: همون که شنیدی…!!!   نمی دانست چرا از ابراز علاقه شهریار ناراحت نبود..!!   ترانه با هیجان گفت: الهی خیر نبینی ماهرخ که با سر افتادی تو خمره عسل تو این بی شوهری…!!!     ماهرخ تردید داشت. سال ها

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۲۳

    پلک های خسته م رو از هم باز میکنم و اولین چیزی که میبینم نور شدیدی که از پنجره به داخل میتابه…..       اصن نفهمیدم دیشب چیشد و چطور خوابم گرفت….نمیدونم شایدم بی هوش شده بودم….فقط آخرین چیزی که یادمه اینکه بارمان کمک کرد دراز بکشم رو تخت و خودشم از اتاق زد بیرون…..    

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 351

          پوزخندی زد و مشغول بازی با نمکدون و سر دادنش روی شیشه میز شد و من.. عجیب حس می کردم که این فقط یه ترفنده که سعی داره باهاش استرسش و مهار کنه.. – حرف هام.. حداقل اون قسمتی که به تو مربوط می شه.. اونقدری طولانی نیست.. زود جمعش می کنم. نگران نباش.. هرچند

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 261

      هنوز حرفش و کامل نزده بود که تو یه تصمیم آتی یه قدم بلند سمتش برداشتم و محکم چسبوندمش به خودم ساکت و ترسیده نگاهم می‌کرد اما من نمی‌دونستم‌ چی بگم! می‌گفتم ببخشید به خاطر قضاوتای الکیم یا می‌گفتم منم هنوز دوست دارم ولی هنوز از دستت خیلی دلخورم طوری که دلم باهات هنوزم صاف نمیشه!؟ شایدم

ادامه مطلب ...