5 تیر 1402 - رمان دونی

روز: 5 تیر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان نگار

رمان نگار پارت 13

  + چی داری میگی؟ مگه به همین سادگیه؟ … بذار خیالتو راحت کنم ، این کار به هیچ عنوان انجام شدنی نیست ، منم اصلا اجازه نمیدم تو این ریسکو بکنی … آخه مهراد یه ذره منو درک کن… اون موبایل پر از رد توعه، همینکه قفلش باز شه پیدات میکنن شک نکن، بعد هم از طریق تو به

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 69

        ابروهای وحید بالا پرید، از لحن شوخ و در عین حال خجالتی کیمیا گوشه‌ی لب‌هایش بالا رفت، پس این دختر جز سر در گریبان فرو بردن شوخی هم بلد بود:   _ خب پس پرسیدم نگی پسره چه پرروعه؟   چشمان کیمیا درشت شد و متعجب پرسید:   _ ادمو میترسونید، مگه چی میخواید بپرسید؟  

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 16

    پسرک مثل شیر برنجِ وا رفته نگاهم کرد … که پیشخدمت میانسال بلاخره مداخله کرد و چیزی گفت :   – دخترم ، لطفا … لطفا ! … به شما نمیاد اینقدر بی رحم باشی !   از پشت سر دوستانم و عماد شاهید دور زد و خودش را به من رساند . با حالتی پدرانه دستش را

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 36

        _ بیا، اینو قرقره کن، اون بوی گند دهنت بپره!   به سمتم آمد و لیوان را از دستم گرفت، بو کرد.   _ وایی! آب شنگولیه؟ من نخوردم تاحالا!   _ ندادم بخوری، قرقره کن.   لیوان را بالا رفت و به‌جای قرقره قورت داد.   او به نفس‌نفس افتاد و من به خنده از

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۲۴

      باورم نمیشه بارمانی که اینهمه به ظاهر و تمیزی و مرتبیش اهمیت میده حالا نزدیک به چهار ساعته که در حال جمع آوری و تمیز کردن کابینتای آشپزخونش باشم….       بلند میشم و با یه نفس عمیق خودمو پرت میکنم رو صندلی…..     خدای من….حس میکنم کمرم از وسط نصف شده….من خیلی وقت بود

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 41

    پول ماشینو حساب کردم و وارد کافه شدم که دیدم رضا اولین میز نشسته نشستم سر میز و بعد اومدن گارسون سر حرفو باز کرد _راستش میخاستم یه سوال ازت بپرسم _بگو _کسی تو زندگیته؟ یا قراره وارد زندگیت بشه؟ وقتی اینو گفت فهمیدم تعقیبم کرده _شما منو تعقیبم کردی؟ دستپاچه شد _نه…. نه…. _چرا تعقیبم کردی، اگر

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۴

    مادر چشمانش درخشید. و لبخند در دهانش خجسته شد.   _خب ،باید حامدم بدونه.که قراره ترنم دخترم ازدواج کنه.   زن دایی شروع کرد به صحبت کردن.   _آره دیگه نظر پدرش هم مهم هست. دیگه تابان جان،شما لطف کن به آقا حامد اطلاع بده.شاید راضی نباشه   وقتی به فرید نگاه کردم‌.دیدم با پوزخند به من نگاه

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 42

#پارت_42 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•   نفس‌های عمیقش روی مو‌هایم می‌نشست و سنگینی نگاهش داشت معذبم می‌کرد!   لبم را تر کردم و به آرامی گفتم: اگه کارت تموم شده برو بیرون لباسم رو عوض کنم.   سیبک گلویش تکانی خورد و قدمی به عقب برداشت.   نگاهش را دزدید و جواب داد: خودت پسندیدی؟   سرم را تکان دادم. _خوبه خوشم اومد…

ادامه مطلب ...

چت روم*17سالگی آرامش*

  امروز به دنیا آمدی تو ، دختری از جنسِ ایستادگی با محبت های دخترانه.. لجاجت های مختص به خودت رک بودن های اختصاصیت😁 حرف های دلگرم کننده ات دوستانه هایت ، رفیق بودن هایت.. تولدت مبارک آرامش جان 😉  13:28 توجه:دوستان داخل اون پیامکه تبریک بنویسید چیز دیگ ای ننویسید ممنون تولد دوستان(ب ترتیب ماه ها) نوا ۱۳۸۷.۰۳.۱۱ تهران

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 3

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_3   با صدای پیامک گوشیم، ترسیده تکونی خوردم و نگاهم رو به سمتش چرخوندم.   با برداشتن و خوندن پیامی که برام اومده بود، از شدت شوک حتی راه اشک هامم بند اومد!   ” ساعت خواب خانوم وکیل! خوب خوابیدی؟؟ ”   همونطور وحشت زده، گوشی رو توی دستم نگه داشته بودم که دوباره صداش بلند

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 42

      نگاهمو به هامینی که رنگ‌پریده‌تر از همیشه بود دوختم.   چشم‌هاشو محکم روی هم فشار داده بود و از این فاصله‌ی نزدیک می‌تونستم چند دونه عرق ریز روی پیشونیشو ببینم.   چشم‌هاشو باز کرد و چشم تو چشم شدیم.   بعداز صحبت عمه فخری توجه افراد اطرافمون هم به این سمت جلب شد.   نساءخاتون بلند شد

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 218

        دو ساعت از آموزش دادن های یزدان گذشته بود و یزدان آنقدر در آن دوساعت ، پی در پی از او کار کشیده بود که گندم حس می کرد دیگر حتی ذره ای جان در تن خسته اش باقی نمانده است …………… مانده بود یزدان این همه انرژی خستگی ناپذیرش را از کجا می آورد که

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 352

        – مگه قبلاً کی هم و دیده بودیم و چی بینمون گذشته بود که انقدر دیدتون به من منفیه؟ من.. من هم از طریق دوستم.. هم خودم یادم افتاد که شما.. وقتی اون سالی که ما رفتیم دانشگاه ترم آخر بودید.. ولی هر چی فکر می کنم چیزی یادم نمیاد.. – پس انقدر مهم بود که

ادامه مطلب ...