6 تیر 1402 - رمان دونی

روز: 6 تیر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 56

  سرم را به چپ و راست تکان می‌دهم   – نمی‌کشه… مامانم نمی‌ذاره.   با پوزخند سرش را تکان داده و صاف می‌ایستد… خودم به گفته‌ام اطمینان ندارم، چه برسد به اویی که تنها یک گوشه‌ی کوچک از ماجد را دیده بود.     قطعا من به تنهایی قربانی ناموس ‌پرستی‌های مریض گونه‌ی ماجد نمی‌شدم و من نمی‌خواستم مادر

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 34

    قبل از اینکه آوایی از میان لب های نیمه باز سراب بیرون بزند و با آن چشمان گرد شده مجبورش کند تا پته ی دلش را روی آب بریزد، از رویش کنار رفت.   خودش را به آن راه زده و بی توجه به حرفی که زده بود، موضوع بحث را سمت دیگری سوق داد.   _ این

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 264

      _چه قيمتی مد نظرتونه!؟ _ما فقط بيست درصد تخفيف خواستيم چون ثبت سفارشامون زياد اما آقای اريانمهر مرغشون يه پا داره سری تکون دادم و نگاهم و به جاويد دادم _عيب نداره من مشکل و حل میکنم برای اين که مشتريمون بمونين ما به شما بيست و پنج درصد تخيفيف ميديم خيالتون راحت با پايان جملم احساس

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 176

    سامیار هومی گفت و حلقه ی دست هاش رو شل کرد تا سوگل بتونه بلند بشه…   سوگل دستی به شکمش کشید و اروم و با احتیاط لبه ی تخت نشست…   از جاش بلند شد و خودش رو به سرویس رسوند و ابی به دست و صورتش زد و با حوله خشک کرد….   کارش که تموم

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 49

        دغدغه این روزهایش شده بود شهریاری که بهش ابراز علاقه کرده و او در شرایطی قرار داده بود که کنار آمدن سخت بود… با آنکه حمایت های ریز و درشتش دلش را گرم کرده بود ولی هنوز هم در تصمیم گیری هم مردد بود…     پتو را دور خود پیچید و نگاهش را به شهریار

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 353

          جوری پوزخند زد که حس کردم افکار و عقاید اون موقع اش الآن به شدت در نظرش مسخره اس: – به ظاهر حرفاش و تایید می کردم و وقتی پیش هم بودیم.. جوری وانمود می کردم که دارم به حرفا و برنامه هاش درباره کار آینده امون گوش می دم.. ولی.. به خودم که می

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 263

    خنده عصبی کردم و گوشزد گرانه روی فامیلی جاوید تاکید کردم و سوالی گفتم: _منظورتون آقای آریانمهر دیگه؟   اخم کمرنگی کرد _بله   _حتما اشتباهی شده چون این جا دفتر کار منه!؟   ابروشو این بار داد بالا _جاوید یعنی آقای آریانمهر این طوری به من نگفتن   دستام مشت شد و احساس حسادت تو کل وجودم

ادامه مطلب ...