رمان نغمه دل پارت43
فلش بک گریه میکردم و میگفتم دستگاهارو نکشید رضا منو بغل گرفت و داشت میکشیدم بیرون از اتاق که پرستار داد کشید _دکتررر دکتررر ضربانش برگشت دکترا هراسون رفتن منو رضا ساکت داشتیم به هیاهوی تو اتاق نگاه میکردیم که پرده اتاق کشیده شد _نبضش برگشت مگه نه؟ رضا صورتش برق میزد از گریه _اره، دیدی گفتم داداشم