17 تیر 1402 - رمان دونی

روز: 17 تیر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۳۰

از لحن حرف زدنش دلگیر میشم و سرمو میندازم پایین….   انگار که دست خودم باشه و به عمد اینکارا رو انجام میدم…   همینو به زبون میارم و رو بهش با ناراحتی میگم: یه جوری حرف میزنی انگاری مقصر منم…خوبه هر وقت تو خونت بودم و یکی این در و باز کرد تا با حرفاش و کاراش نابودم نکرد

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 74

      زن داداش! کیمیا دستم را گرفت و جلویم ایستاد، انگار بخواهد از من دفاع کند:   _ خاله خیلی برا خبر لاله خوشحالم، نمیخوام خوشحالی کسیو خراب کنم، اما اینکه حورا الان مثل دوستم میمونه دلیل داره، چون وقتی کسیو نیاز داشتم و هیچکس حتی مادر یا برادر خودم محرم رازم نشدن، حورا کمکم کرد مشکلمو حل

ادامه مطلب ...

زمان نغمه دل پارت 45

    دکتر خودش با دکتر قلبش رفته بودن تو اتاق زمان انگار ایستاده بود (راوی) دکترا دورشو گرفته بودن و تمام سعیشونو میکردن تا هر سه جان سالم به در ببرند ماما: باید بچها رو بدنیا بیاریم ممکنه اکسیژن بهشون نرسه دکتر قلب: سلامتی مادر در الویته پرستار: دکتر قلب ایستاد دکتر قلب: سریع دستگاه شوک رو بیارین پرستار:

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 10

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_10 نفس عمیقی کشید و کمی مکث کرد. انگار صحبت کردن راجع به این موضوع براش راحت نبود.   به دقت زیر نظر گرفته بودمش تا کوچک ترین عکس العمل هاش رو هم، از دست ندم.   لبش رو تر کرد و گفت: _ من قبلا راجع به این موضوع جایی صحبت نکردم. خبرنگارا و مردم عادی هم

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 47

      فقط یه لحظه سرشو برای دیدنم بالا آورد و باز به ادامه‌ی کارش برگشت.   روی صندلی جلوی میز توالت نشستم و حوله‌ی دور موهامو باز کردم.   سشواری که روی میز بودو برداشتم و مشغول خشک کردن موهام شدم‌.   فقط در حدی که رطوبت موهام گرفته شه از سشوار استفاده کردم و بعدش موهامو دم

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۹

    بالاخره پدر نازنینم از ماموریت اداری اش آمد . اشکی از ذوق در چشمانم نمایان شد.   لبخندی زدم و پدرم را در آغوش کشیدم، چهره ی خسته اش مشخص بود چقدر زحمت کشیده است.   _دختر عزیزم،چرا گریه می کنی؟؟   آب بینی ام را بالا کشیدم و از بغلش بیرون آمدم.و به چهره ی مهربانش نگاه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 223

        با همان قیافه شوکه شده از دیدن نسرین از روی تخت بلند شد و نشست .       با هدایت شدن نگاه های نسرین به سمت موهایش ، بی اختیار دستش به سمت سرش کشیده شد و سعی کرد با پنجه هایش اندکی به آن ها نظم دهد ……….. خوب می دانست اگر از حمام

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 20

    ***   تازه شامم را تمام کرده بودم که صدای زنگ تلفن بلند شد .   از کنار سفره بلند شدم و رفتم و تلفن را برداشتم .   – الو ؟   – شهاب پایینه ؟!   شادی بود ! … نه سلامی … نه علیکی ! مثل خودش پاسخ دادم :   – آره ! چطور

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 362

          تا این که بالاخره با خودش کنار اومد و گفت: – یه سوال دیگه هم می خوام بپرسم! این بار دیگه شک نداشتم سوالش مربوط به چیه.. یا در واقع مربوط به کیه.. با این حال سرم و به تایید تکون دادم و منتظر بهش خیره شدم که گفت: – ولی قبلش یه چیزی و

ادامه مطلب ...