20 تیر 1402 - رمان دونی

روز: 20 تیر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت2

💕📚   از ترس عقب میرم و میگم: – دیوونه شدی؟ چی میگی آرشام؟ – تو مال منی دلی… آرتان رو ردش کن… هر جور میتونی.. چون من هر جور شده به دستت میارم! با بغض میگم: – تو دیوونه شدی.. من عاشق آرتانم همه اینو میدونن حتی… با پشت دستش دو بار میزنه روی ل. ب. ام و میگه:

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 62

  با سرعت رانندگی می‌کند. با سرعتی نفس‌گیر و وحشتناک. طوری که دستم از ترس روی دسته‌ی ماشین چنگ شده و نفس‌هایم سخت و دشوار بالا می‌آید.   حتی جرات اینکه دست بلند کنم و گونه‌ی خیسم را پاک کنم هم ندارم.   آنقدری ترسو هستم که از مرگ بترسم و بر خلاف تمام گفته‌ها و یکه‌تازی‌هایم از مردن و

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۳۲

    _ بهشون بگو تا هر جا دوست دارن بتازونن….بگو مشتاق تر از اونا منم….بگو از این به بعد عین خودشون باهاشون رفتار میکنم و جای هیچ گلگی نمیذارم براشون….     جمله ی اخر رو با داد به روژین میگه و قطع میکنه….     هنوزم وقتی به صبح فکر میکنم چهارستون بدنم میلرزه….هرگز تو خیالمم نمی‌گنجید پدرش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 40

    پنبه ی آغشته به بتادین را آرام روی زخمش گذاشت و نفس سراب بند آمد. پلک هایش را محکم روی هم فشرد و نالید:   _ آی حامی آتیش گرفتم… میسوزه…   _ تموم شد دختره ی لوس، تموم شد…   به حرکت دستانش سرعت بخشید و تا انتهای زخم را ضد عفونی کرد. گاز پانسمان را از

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 40

      خودش نبود، کمی بعداز من وارد شد، درست وقتی‌که خریدهایم را از پلاستیک‌ها بیرون می‌کشیدم.   حرفی نزد، نگاهی هم به خریدهایم نکرد.   مستقیم راهی حمام شد و من لباس عوض کردم؛ چیزی راحت و مناسب خواب.   از حمام آمد و لباس پوشید.   به تاج تخت تکیه داده و زانوانم را بغل کرده بودم.

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت 1

#part1💕📚   جلو آیینه می ایستم ،امروز با آرتان قرار داشتم و باید به بهترین شکل آماد میشدم. یه آهنگ شاد گذاشتم و ولومش رو بردم بالا و شروع کردم به آرایش کردن … یکم که گذشت گوشیم زنگ خورد آهنگو کم کردم و جواب دادم: – جونم؟ صدای شادشو شنیدم: – جووون تو فقط حرف بزن عشقم! از ته

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت12

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_12 انگار از رفتارم متعجب بود، که دست اون هم توی مسیر خشک شده و برای برداشتن لیوان مردد بود.   سعی کردم با نفسی عمیق، کمی از اون استرس و حال بدم کم کنم و حرفه ای تر، برخورد کنم!   کم نبودن آدمایی که از دستکش چرمی استفاده می‌کردن! پس باید به همشون مظنون میشدم؟؟  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 182

    سورن هم گریه ش گرفته بود و صداش به وضوح می لرزید: -دو سه روز کامل گریه و التماس میکردن..حتی یادمه روز اخر پرند جیغ میکشید و خودشو میزد..به زور بردنم کمپ ترک اعتیاد….   صدای گریه ی سوگل بلندتر شد و شونه های سورن هم از گریه لرزید: -سه ماه تو کمپ بودم..هرروز پرند میومد دیدنم..گاهی خاله

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 55

      قلم مو را کنار گذاشتم و به بوم تکمیل شده نگاه کردم. زیبا شده بود… آنقدر نقاشی طبیعی بود که احساس می کردی شهریار رو به رویت است…   دستم را پاک کردم و سمت اتاقک کوچک کارگاه که حکم مثلا آشپزخانه را داشت، رفتم. قهوه آماده شده را درون ماگ ریختم و بیرون آمدم.    

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 365

        – اون وقت من چرا باید به استادی که خودش قرار بود عامل گند زده شدن به زندگیم و عقب افتادنم از درس باشه اعتماد کنم؟ گفتم و بلافاصله پشیمون شدم.. به هر حال قصدش کمک بود و من دوست نداشتم زیاد بی چشم و رو به نظر بیام.. ولی بازم نشون داد که امروز کاملاً

ادامه مطلب ...