21 تیر 1402 - رمان دونی

روز: 21 تیر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”

    👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻         ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️     ……………. ……………. ……………. …………… عکس آرتان مون 😎 😍                

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 76

        خوشحال لب‌هایش کش امد، اما سریع اخم کرده پرسید:   _ اما حورا…باید حسابی برا مراسمم خوشگل کنی، احتمالا نامزدیو بذارن برا هفته‌ی بعد، عروسی هم چندماه بعدش…   نفس عمیقی کشیدم، خوشگل کنم؟ برای چه کسی؟ اصلا چرا؟ مگر نیازی به قشنگی دارم؟ دلم نیامد دلش را بشکنم، ناچار سر تکان دادم:   _ باشه

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت13

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_13   سری به تفهیم تکون دادم.   _ علت آتش سوزی خونتون چی‌ بود؟!   _ گفتن اولین جا اتاق ماساژ سحر آتیش گرفت و کم کم کل خونه، گر گرفته.   _ اتاق ماساژ؟!   _ علایق سحر بود! ماساژ و حتی بادکش درمانی. تو اون اتاق پر از الکل های صنعتی و وسایل اشتعال زا

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۱

  در را بستم. پدر رفت و مغازه و چند دقیقه بعد آمد.   با دیدن کیک و آبمیوه، یکی از ابروهایم بالا رفت .پدر در را باز کرد و کیک و آبمیوه را در دستانم داد و در را بست.   و سوار ماشین شد و شروع کرد به حرکت کردن.و فرمان را با مهارت خاصی چرخاند   هنوز

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 49

      می‌خواستم سرمو‌ به خاطر چیز‌ی که دیدن و فکری که کردن بکوبم به دیوار.   از جام پریدم.   صدای کشیده شدن صندلی روی سرامیک‌های کف فضارو ناخوشایندتر کرد.   بدون نگاه کردن به صبحانه‌ی نصفه‌و‌نیمه یا صورت همین با عجله چند جمله گفتم و به سمت اتاقم پا تند کردم.   _ من سیر شدم‌؛ میرم

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت3

💕📚     شالم و پرت میکنم و دستش و از روی پام برمی دارم:بریم حلقه بخریم؟ خیره و با لبخند جذابی نگام میکنه… هر وقت اینطوری نگام میکنه توی چشماش احساسای خوب و ناب و می بینم.. – با چشمات خوردیم که تموم شدم! صورتم و قاب می گیره .. اطرافم و نگاه میکنم و میگم: – آرتان توی

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 225

        یزدان نگاهش به سمت موهای درهم گره خورده گندم کشیده شد . با موهای خیس و نمدار خوابیدن هم این چیزها را داشت .       ـ کیا پایین اومدن ؟       نگاه یزدان روی گندم می چرخید ، اما نسرین می دانست که یزدان او را مخاطب خودش قرار داده .  

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 22

  ***   – این مادیانِ زیبا رو ببین ! از نژاد آخال تکه ! اصیل … چابک … باهوش ! قدش صد و پنجاه و چهار سانتی متره ! بی نظیره ، ولی کمی سرکش !   رشید نچی گفت و نگاهش را بی حوصله از اسب گرفت :   – نچ ! اسب سرکش به درد نمی خوره

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 366

          – پس تا یه کم مرور می کنی.. برم یه چیز گرم بگیرم بخوریم. تا خواستم اعتراض کنم و بگم لازم نیست.. چشمکی زد و ادامه داد: – اینم یکی از همون روش هاست که لازمه انجام بشه! خواست بره که یه لحظه وایستاد و با چشمای ریز شده گفت: – فقط یه سوال.. منتظر

ادامه مطلب ...