30 تیر 1402 - رمان دونی

روز: 30 تیر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت20

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_20   خودم رو الکی نگران نشون دادم: _ یعنی چی؟؟ به من که چیزی نگفتن. گفتن همه مدارکش کامل و تکمیله!   امیدوارم تیرم به سنگ نخوره که بدجور ضایع میشدم‌.   نگاهش رو دوباره به چشمام برگردوند. _ مشکل اونطوری که نه، اما نمیدونستم به این زودی اقدام به فروش کردن، اخه هنوز بازسازی داخلش شروع

ادامه مطلب ...
رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت 4

    خیره به دختر روبه رویش بود که صدای مادر جانان آن را به خودش آورد: – فرزان؟   لبش رو تر کرد و کمی آهسته گفت: – بعد مهد جانان من می‌رم دنبالش، ساعت آدرس و برام بفرست… فعلا کار دارم   تماسو قطع کرد و با قدم های بلند سمت دختری رفت که از دور وقتی دیدش

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 43

        _ دیدی، فرهاد، ما هنوز می‌تونیم.   این‌بار نوبت من بود که با پوزخند مهمانش کنم.   _ تونستن که بیشتر نقش منه، شما وظیفه‌ت تسلیم و لذت‌دادنه. منتها..! بسکه این استعداد تسلیم شدنت هرز پریده، عملاً رغبتی ندارم بهت. نمی‌فهمم با اون هوش سرشارت چطور متوجه نشدی که به من لذتی ندادی!؟ از کارکشته‌ای مثل

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 7

      گلین سری به تاییدی فرمالیته تکان داد: _ بفرمایید خانزاده…   خشک حرف زدنش ازاردهنده بود، جلو رفت، نزدیکش، آنقدر که بتواند بازدم گرمش را حس کند: _ منو ببین یاقوت.   چشم بسته قدمی به عقب برداشت اما کمرش اسیر دستان قوی نریمان شد، از شوک و ترس دستانش را به سینه کوبید: _ ولم کنید

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۶

    سرم آنقدر درد می کرد که انگار کسی با چماق به سر من کوبیده است.رفتم و قرص مسکن را به دهان گذاشتم.   چند ساعت گذشته بود.باورم نمیشد که کمتر از ۵ ساعت دیگر قراره است به رشت برویم! حرف هایم برای مادر مثل باد هوا بوده که اینهمه نادیده گرفته است‌.   آب سردی را نوشیدم .

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت22

💕📚   نمیدونم چند ساعت نشستم و منتظر یه خبرم… یه خبر خوب میون این همه اتفاق شوم… خسته و پر بغض شماره‌ی عمو رو می گیرم و صدای پر بغضش باعث میشه اشکم بریزه : – جانم عمو؟ میون گریه میگم: – عمو… آرتان خوبه؟ – خوبه عمو جون… نگران نباش! نفسمو راحت بیرون میدم… – راست میگید؟ صداش

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت21

💕📚   وارد بیمارستان که میشم هر طرفو نگاه میکنم خبری از نازگل نیست. با عجله خودمو به طبقه ای دوم میرسونم میبینم که تازه روبه رو پرستاری ایستاده سمتش میرم نفس نفس میزنم ارشامو می بینم که مشغول ماساژ دادن شونه های عموعه نکنه ارتان چیزی شده… خدایا من به کدوم بدبختیم برسم بازوی نازگل و میکشم. با دیدنم

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 292

    دلارای هق‌هق کنان گوشه‌ی دیوار جمع شد   تمام تنش از وحشت می‌لرزید ، گوشه پیشانی اش خونریزی داشت و لب هایش ملتهب بود   باریگاردی که در چهارچوب در ایستاده بود محترمانه توضیح داد   _ سيدي ، الفتاة قد عصيت أو غير ذلك….   ارسلان خیره به دلارای پچ زد   _ اسكت (خفه شو)  

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 19

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_19       ماشین رو حرکت دادم و اولین سطل آشغالی که دیدم، آبمیوه رو توش انداختم.   وارد تلگرامم شده و فایلی که برام فرستاده بود رو باز کردم. یه صفحه بود که مشخصات صاحب سیم کارت رو نوشته بود.   دقیقا همونطوری بود که خودش گفته بود! سیم کارت با مشخصات من خریداری شده بود.

ادامه مطلب ...