رمان دلارای پارت 293
*** دو روز از روزی که دخترک را در بیمارستان رها کرده گذشته بود دو روزی که خواب به چشمش نیامده بود جیغ های هاوژین اجازه نمیداد کسی در کلاب چشم روی هم بگذارد کلافه بود عصبی تر از هميشه همه چیز بهم ریخته بود و او انگار هیچ شباهتی به آلپارسلان گذشته نداشت