3 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 3 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت33

💕📚 * آرشام * بی حوصله و عصبی سالنگ قدم میزنم که می بینم از اتاق میاد بیرون و سمت حیات میره … خسته نفسمو فوت میکنم و روبه روی پنجره ی قدی میشینم و زل میزنم به دریا… خستم… از خودم… از دل ارام…از این همه حساسیت … از این که این دختر هیچ جوره نمیفهمتم… می بینم که

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت32

💕📚   نمیدونم چقدر خوابیدم که با شنیدن صداش چشمامو باز میکنم داره با گوشی حرف میزنه: – نمیدونم … احتمالا سه چهار روزو هستم… حواست به نمایشگاه باشه… اون اوکی… آره … پشت به من مقابل خرس ایستاده و صورت خرسو این طرف و اون طرف میکنه و زل زده بهش… بگم نترسیدم دروغ گفتم… چون حرفو نشونی از

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت31

💕📚   خوندنش که تموم میشه گیتارو کنار تخت میزاره و سمتم میاد … به پهنای صورتم اشک ریختم و خالی نشدم… دو طرف صورتمو می گیره و اشکامو پاک میکنه: – من انقد بدم که زندگیو به خودتو من زهر کردی؟ میدونم… میدونم شروع خوبی نداشتیم ولی… – ولی همه چی یه رابطه به شروعش بستگی داره ! چشماشو

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 24

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_24     خوشبختانه، بالاخره مهمونی خاله هم، با همه خوب و بدش تموم شد و همه کم کم، عزم رفتن کردن!   من و مامان همراه خاله و دختراش کمی اوضاع بهم ریخته باغ رو مرتب کردیم.   تو تمام این مدت، خاله اخم هاش رو تو هم کشیده بود و کلامی باهامون حرف نمی‌زد.   بجاش

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت30

💕📚   *دل آرام*   دارم لِه میشم… آب میشم… می میرم… من کارم از گریه گذشته… من کارم از دق کردنو، داد زدن گذشته… من کارم از زدن این مردای نامرد مقابلم گذشته… من حتی کارام از مردن گذاشته… میدونی اینا یعنی چی؟ بزار بگم واست… یعنی به جایی رسیدم که حتی روی دست خداموندم… که حتی اونم ازم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 376

      – مگه قرار نبود اونا رو پرستش انجام بده؟ – پرستش که نیست.. هفته دیگه عروسی دخترخاله اشه.. رفته شهرستان! ناخودآگاه اخمام تو هم فرو رفت.. نمی دونستم همه آدم ها تو دوران عزاداریشون نسبت به این چیزا حساس می شن.. یا من زیادی پر توقع شده بودم و فکر می کردم کسی که قراره زن عموم

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت29

💕📚   جلو میاد… – شامتو بخور بیا اتاق! لب باز میکنم که بگم میل ندارم ولی انگشت اشار شو میزار رو بینیش: – هیس هنوز اجازه ندادم حرف بزنی! خودخواه عوضی زورگو… سمت اتاق که میره اشکم می ریزه. بعد از چند دقیقه که خیره شدم به زمین و باور نکردم هیچ چیزیو از جا بلند شدم… نباریدن سخته…

ادامه مطلب ...