رمان”ســهم من از تو”پارت33
💕📚 * آرشام * بی حوصله و عصبی سالنگ قدم میزنم که می بینم از اتاق میاد بیرون و سمت حیات میره … خسته نفسمو فوت میکنم و روبه روی پنجره ی قدی میشینم و زل میزنم به دریا… خستم… از خودم… از دل ارام…از این همه حساسیت … از این که این دختر هیچ جوره نمیفهمتم… می بینم که