4 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 4 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت41

  از جا بلند میشم.. با دیدنم روی آخرین پله می ایسته… سرمو زیر می‌اندازم و لب میزنم: – سلام جلو میاد… جلوتر… درست مقابلم می ایسته… بوی عطرش دیوونم میکنه… چشامامو می بندم… گرمی دستشو که زیر چونم حس میکنم مثل برق گرفته ها نگاش میکنم: – چیشده صورتت؟ آب دهنمو قورت میدم و بغضم آماده ی شکستنِ… ناباور

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 295

      ابروهای علیرضا بالا پرید و آلپ‌ارسلان بچه را از میان دستان او بیرون کشید   علیرضا خودش را عقب داد   _ ازش آب میریزه ، خشکش کن   _ با چی؟   _ چه بدونم من ارسلان   آلپ ارسلان پوف کشید   ناچار کتش را از تن بیرون آورد و دور کمر دخترک گرفت  

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 27

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_27   _ ماه های اول کارگاه خیلی مشکل داشتیم! اما تمام تلاشم رو می‌کردم که شکست نخورم تو راهی که قدم برداشتم. اون چند ماه اول همش ضرر کردیم، پول کارگرا عقب افتاد و هزار تا مشکل ریز و درشت دیگه! بعد از ۶ماه تازه به سود رسیدیم. یادمه احسان اصرار داشت برای اولین ماه سود دهیمون،

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت26

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_26   صورتش رو کامل به سمتم برگردوند و ادامه داد: _ بهتر نیست همین اول این ما و شما و جمع بستن ها و فامیل صدا زدن هارو کنار بذاریم؟ من اگه قرار باشه داستان زندگیم رو برای کسی بازگو کنم، به صمیمیت بیشتری احتیاج دارم!   از خواستش نه تنها متعجب نشده، بلکه استقبال هم کردم.

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت40

  * آرتان *   کارم که توی شرکت تموم میشه از جا بلند میشم … سرم به قدری درد میکنه که آب دهنمو به بدبختی قورت میدم… میخوام از اتاقم بیرون برم که تلفن همراهم زنگ میخوره … با دیدن شماره نازی کلافه پوفی میکنم و رد تماس میزنم… اون قدر از دست خودمو خودش شاکیم که بهتره فعلا

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۳۷

زمان گذشته…. *       کیفمو محکم میکوبم رو زمین و سمت پنجره ی بزرگ اتاقم میرم…..   لعنت به زندگی مزخرفم…لعنت به بخت کجم….لعنت به یاد و خاطرت محمدحسین…..   محمدحسین…..   با یادآوری محمدحسین داغ دلم تازه میشه و اشکام بدون اجازه رو صورتم میریزه…..با وجود همه ی نامردی که در حقم کرد ولی چقد بدبختم که

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۸

    *راحله میشه مسخره بازی در نیاری؟من جدی ام*   حس کردم دیگر حرف زدن با راحله حوصله سر بر است .تلفن را در داخل کیف کوچکم گذاشتم .   و نگاهی به جاده کردم ،دیدم پدر در ماشین دیگر همراه با فرنود و دایی ابراهیم دارد صحبت می کند و می‌خندد.   بی بی هم انگار از آن

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت39

    کسی که میگفت اون قدر عاشقتم که بگی برو هم میرم…و رفت… مردو مردونه رفت… گفته بود عشق مقدسه… گفته بود اسم هر حس بی سر و تهی و نزاریم عشق… گفته بود به اسم عشق هر گندکاری میخوایم نکنیم…. گفته بود و الان میفهمم چی گفته… آرشام اگه مثل اون بود الان این قدر بدبخت نبودم… اون

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت25

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_25     _ خاطرتون هست که اون روز راجع به شریکتون سوال کردم؟   سری به نشونه تفهیم تکون داد، که ادامه دادم: _ و خاطرتون هست که راجع به روابط بینتون پرسیدم و شما گفتید که صرفا کاری بوده؛ درسته؟   اینبار نگاه دقیق تری بهم انداخت و بعد از چند ثانیه، سر تکون داد. کامل

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت38

    تا صبح پلک روی هم نمیزارم… اون قدر گریه کردم که حس میکنم دارم کور میشم… آرشام از دیشب از اتاق زده بیرون و هنوز برنگشته… بلند میشم و جلوی پنجره می ایستم… آرتان و نازگل لب دریا ایستادن … به نظر میاد دارن دعوا میکنن … خبری از آرشام نیست.. پنجره رو باز می کنم و صدای

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت37

  *دل آرام *   با دیدن آرتان که سمتون میاد نفس عمیقی میکشم و نازگل میگه – وای گیتار آورد… کاش امشبو بخونه!   مثل مجسمه نگاش میکنم… سرم داره می ترکه… حالم از غذایی که به زور خوردم بده … روبه رومون میشینه و خیره ی دریا میگه: – بهتری؟ نگاش میکنم… چی میشد امشب میتونستم تو آغوشش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت82

نفس‌هایم تند و عصبی شده بود: _ خب که چی؟   آرواره‌هایش را روی هم فشرد: _ دیر اومدی!   ابروهایم بالا رفت، نگاهی به ساعت انداختم، به لطف فصل بهار و اواخرش، ساعت حول و هوش ده تاریک میشد! _ افتاب تازه نشست که تاکسی گرفتم!   قدمی جلو امد و باز هم هلم داد، اینبار تعادلم را از

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت36

💕📚   *دل آرام*   آرتان که بیرون میره و درو می بنده زانوهامو توی شکمم جمع میکنم و دستامو دور پاهام می پیچم و خودمو بغل میکنم… نگاش میکنم… خون سرد مشغول تزریق آمپول زرد رنگی توی سِرم …هنوز گیجم … هنوز باورم نمیشه از جا پریدم و صدای آرتانو از طبقه ی پایین شنیدم… هنوزم باورم نمیشه اینجاست

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت377

  #تارگت           اخمام تو هم فرو رفت.. هرچی فکر کردم یادم نیومد که تا حالا حرفی راجع به این که یک ساله نه لب به ماکارونی زدم و نه خودم درستش کردم به کوروش گفته باشم که حالا اونم برای محک زدن من.. از قصد همچین حرفی زده باشه یا نه.. ولی احتمال دادم همین

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت34

💕📚   *نازگل*   قلبم توی دهنم میزنه … دارم از استرس می میرم… توی آشپزخونه بودم که شنیدم سیما خانوم با آرشام صحبت می کرد.. شنیدم که گفت رفتن ویلای شمال… همون لحظه بود که گر گرفتم … من این همه بدبختی نکشیدم .. نامزدی سوری راه ننداختم که اون دونفر برن شمال خوش بگذرونن… عین خیالشونم نباشه… من

ادامه مطلب ...