5 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 5 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت 5

      فرزان سر دوراهی قرار گرفته بود. اگر مرادی رو با میکائیل کنار می‌زدند یه جماعت راحت می‌شدن و برای فرزان هم بد نمی‌شد! هنوز داشت فکر می‌کرد که میکائیل ادامه داد: – اگه اون فلش لعنتی و پیدا کنیم مرادی دیگه نمی‌تونه نفس بکشه سه سوته زندان و حکم فرداش اعدام! این طوری هر پولی که قرار

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 8

      لبخندی نمادین زد و در دل با خود گفت:«کاش میشد پهن زمین شم و بمیرم اما اینکارو نکنم!»   مهمانی بود، دعوت خانواده‌ی نو عروس، نو عروس نامش بود اما هنور جلسه‌ی دوم خواستگاری بود. چند شب پیش، که نریمان و خانواده‌اش برای خواستگاری به روستای پدر افسانه رفتند، قرار شد یک شب دعوت شوند به عمارت.

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 44

        شاید هم توقع زیادی داشتم، به‌هرحال به‌عنوان آشپز استخدام نشده.   گوشه آشپزخانه ایستاد و سرش را پایین انداخت.   کمی از غذای روی میز چشیدم… قابل خوردن بود.   سرم را بلند کردم، دستش را به لبه کابینت‌ها تکیه داده و پشت‌هم پلک می‌زد.   _ پریناز؟   _ بله؟   _ بشین سر میز،

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 378

          – راستی فردا صبح باید بری دفتر مرتضوی این چک و بهش بدی.. یادت نره! قطعات کم داریما! اونم که دندون گرده تا چک و نگیره سفارش و نمی فرسته! پوفی کرد و با کلافگی اضافه کرد: – اگه یه کم خودمون و می کشیدیم بالا و می تونستیم خودمون قطعات وارد کنیم و به

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 187

    *************************************   گوشی به دست از اتاقم رفتم بیرون و توی هال چشم چرخوندم اما مامان رو ندیدم…   بلند صداش کردم: -مامان جونم..کجایی؟..   صدای بلندش از داخل اتاقش اومد: -اینجام مامان..   -من میبرم تو حیاط..کاری داشتی صدام کن..   “باشه” ای گفت و من هم از خونه زدم بیرون و رفتم توی حیاط…   نگاهی

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 60

      شهریار جلو رفت. نگاهش پر بود از خشم و عصیان که به سختی داشت خودش را کنترل می کرد. چشمانش آتش بود. نگاه سیاهش پشت دخترک را به لرزه درآورد. این نگاه برایش غریبه بود… هیچ وقت شهریار را اینطور ترسناک ندیده بود.     -سعی نکن تحریکم کنی… نمی خوام کاری کنم که بعدا پشیمونی به

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 67

    بدون اینکه حرف دیگری بزند تمام مسیر را با سرعتی سرسام آور رانندگی می‌کند و به محض رسیدنشان به خانه، بدون اینکه نگاه سمت آلاله بچرخاند، امر می‌کند   – یکی از لباسایی که برات خریدم رو بپوش شام می‌ریم جایی.   آلاله با ترس انگشتانش را به هم می‌پیچد و اما سعی دارد ترسش را پنهان کند

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 45

    دو لیوان آب جوش را داخل سینی گذاشت و با برداشتن چای کیسه ای، کنار حامی نشست.   گوشی در دست حامی لرزید و سراب لبخند دستپاچه ای زد.   _ بذار کنار گوشیو، مگه نیومدی پیش من؟   حامی خمیازه ای کشید و چشمانش را مالید. از گوشه ی چشم پیامی که روی صفحه نقش بسته بود

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 26

    بابا کف دستش را کلافه روی صورتش کشید و به من گفت :   – آیدا جان … زودتر چاییت رو بخور تا رفع زحمت کنیم !   – چایی نمی خورم بابا ! بریم !   عمو رضا گفت :   – اکبر ! کجا می خواید برید ؟ … تازه اومدین !   بابا هنوز جوابی

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 53

      بداخلاقه، کم حرفه، لجبازه…   همش باعث میشه حرص بخورم.   از اون نگاه عقل کلیش هم خوشم نمیاد.   و بدتر از همه مریض…   اونقدر مریض که چراغ مرگش از زندگیش روشن‌تره…   اشکی که روی گونه‌م راه افتاده بودو با پشت دستم پاک کردم و باخودم فکر کردم:   بداخلاقه اما صبرش هم زیاده.

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 229

        با مطرح نشدن سوالی ، فرهاد به همراه کریستیانو از جایشان بلند شد که یزدان و گندم و به دنبالش کتی از جایش بلند شدند و به سمت سالن اصلی که جشن با همان قوت ساعت پیشش در آن ادامه داشت ، حرکت کردند .       وارد سالن اصلی شدند و گندم با حس

ادامه مطلب ...