7 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 7 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت44

  ناامیدم… خالیم… پوچم… – اگه مثبت بود چی؟ چیکار کنم؟ نفس عمیقی میکشه.. اونم خسته شده… با مشت به شکمم میزنم و با گریه میگم: – من نمیخوامش…نه خودشو نه باباشو… – دل آرام؟ – کمکم کن.. من کسیو ندارم… من فقط تورو دارم پرهام… توروخدا! صداش آروم و خستس اما مهربون میگه: – باشه… آروم باش توجواب آزمایشتو

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 83

        کیمیا دهان باز کرد که جواب دهد امل در باز شد و وحید داخل سد، با دیدن من که بیدار شده‌ام خوشحال سر به بیرون کشید و کفت:   _ قباد داداش، بهوش اومده حورا خانم…   کاش نمیگفت، مگر از زندگیمان خبر نداشت؟ این دیگر چه صدا زدنی بود؟ بی اراده رو گرفتم و سر

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 27

    هانی می خواست جوابش را بدهد که در باز شد و عمه آشا از حیاط آمد توی سالن … با دیدن صورت های خندان ما گفت :   – همیشه به شادی باشید دخترا ! کارای پذیرایی رو شماها باید می کردین ، نه من !   و رد شد و رفت توی آشپزخانه . همیشه همینطور بود

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۹

    بعضی چی اخلاقشان خوب شود؟؟‌..خود فرید آدم نیست اصلا چرا حرف فرنود را نمیارن..   بی بی مشخص است ناراضی است اما با من من گفت: _باشه دیگه ببینیم چی بشه.   پا هایم را با با حرص به زمین کوبیدم. خود فرید نمیتوانست خرید ها را انجام دهد؟   فرید با دایی ابراهیم و وارد شد شالم

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت43

  حالم بده.. خیلی بده… پر از ترسم..پر از استرس … پر از مرگ.. تا حالا پر از مرگ بودی؟ نفسم بوی مرگ میده … قدمام بوی مرگ میده … پلک زدنم بوی مرگ میده .. حس میکنم خودم دارم به استقبال مرگ میرم… منو پرهام و وکیلی که واسم گرفته یک ساعت داریم توی مطبش حرف میزنیم… برگه‌ی درخواست

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمام آتش شیطان پارت28

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_28   _ هممون به اون رفتار بی شیله پیله سحر عادت کرده بودیم. روزایی که کارگاه نمیومد، واقعا نبودش حس میشد روزایی که میومد انگیزه مضاعف به همه میداد. احسان هم تو اون مدت اکثرا تو سفر و خوشگذرونی، از این کشور به اون کشور بود و فقط طبق فاکتوری که بهش میدادم، ماهانه به حساب شرکت

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 54

      قبل از رفتن توی بالکن باید می‌رفتم دستشویی.   از جام بلند شدم که یه لحظه دچار سرگیجه شدم.   دوباره روی مبل نشستم.   چشم‌هامو بستم و باز کردم.   دستمو روی سینه‌م گذاشتم. ضربان قلبم تندتر شده بود.   اینبار با احتیاط و آروم از جام بلند شدم.   چند قدم با احتیاط برداشتم.  

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 230

        با رها شدن دست یزدان از دور کمرش و چرخشی که یزدان با دستش به تن او داد و او را به سمت فرهاد هدایت نمود ، فرو ریختن قلبش میان سینه اش را به معنای واقعی کلمه ، حس کرد .       میان چرخی که می خورد برای یک آن دید که دستان

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت42

    – دلی… چند دقیقه دیگه خونه ای؟ – تومگه سرکارنبودی؟ – دلتنگت شدم… ناراحتی برگردم!؟ از جا بلند میشم… پرهام لیوان ابو سمتم میگیر … اروم میگم: – میام زود! گوشیو قطع میکنم… کمی از آبو میخورم و میگم باید برم… پرهام هر چقدر اصرار میکنه تا جایی برسونتم مخالفت میکنم… میپرسم همه چیو فهمیده باشه … احمقانه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 379

          با دستای لرزون یه شال رو سرم انداختم و بعد از چند تا نفس عمیق واسه آروم شدنم دستگیره در و به پایین کشیدم و با مکث زیاد در و باز کردم. از قصد طولش می دادم تا اگه کسی به خیال این که خونه خالیه برای دزدی اومده باشه.. بفهمه به کاهدون زده و

ادامه مطلب ...