9 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 9 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 45

        از کنار پریناز که گردن می‌کشید برای دیدن باغ رد شدم و با پنجه دست پشت گردنش را گرفتم، مثل گرفتن یک گربهٔ فضول!   _ ولم کن، می‌گم گردنمو ول کن!   _ برو بالا ببینم، بجنب.   از پله‌ها بالا می‌رفت، پاکوبان و عصبی! خنده‌دار بود، این ادا و اطوار جدید.   وارد اتاق

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 84

      به خانه که رسیدیم، با صدای بلند بیدارم کرد، بی توجه به او پیاده شدم و داخل رفتم، کمی سرگیجه داشتم، پشت سرم می‌امد که اگر بیحال شدم کمکم کند، اما من که از همان اول لاله را پشت پنجره دیدم، قصد کردم هر طور شده تعادلم را حفظ کنم.   این زن احمق و ساده من

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 28

    فرهود از پشت خودش را به من کوبیده بود … .   تکان سختی خوردم و نزدیک بود پارچ دوغ از دستم رها شود … ولی به سختی تعادلم را حفظ کردم .   تا قبل از اینکه بتوانم واکنشی نشان بدهم … شهاب خودش را به من رساند . دستش را دور کمرم حلقه کرد و من

ادامه مطلب ...
رمان نگار

رمان نگار پارت 29

    با تته پته نصفه نیمه پرسیدم: _ چ چته تو؟ چرا میز… اولین ضربه کمربندش روی پهلوم نشست و جمله ناتمومم تو دهنم ماسید … از درد جیغم رفت آسمون … من نای کتک خوردن نداشتم ، بیشتر میزدم بدون شک میمردم بی هوا هولم داد ، تعادلمو از دست دادم و روی زمین پرت شدم .. با

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت50

      – والا دارن کاراشون میکنن برن اون ور آب که! بند دلم پاره میشه:خبری داری کجان؟ – آره .. خونه باغ بابای خدابیامرزم توی کرجن… ولی خداوکیلی نگو من گفتم بهت خوب ؟ بی قرار میگم : – آدرس… آدرسشو بهم بده … قول میدم جبران کنم! – آخه این آرشام اعصاب و کله نداره که… میزنه

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 297

    علیرضا با رنگ پریده توضیح داده بود که او و آلپ‌ارسلان تنها بچه را عوض کرده بودند و به عقلشان نرسیده بود باید دوباره پوشکش کنند و ابوتراب عصبی سر تکان داده و پذیرفته بود   سوار ماشین که شدند هاوژین همچنان گریه می‌کرد   شلوارکش خیس بود و تمام صورتش از انواع میوه و شیرینی کثیف شده

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت30

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄   #پارت_30   تو حموم مشغول شستن موهام بودم و از صدای آهنگی که از گوشیم پخش میشد هم، لذت می‌بردم.   همیشه عادت داشتم گوشی رو با خودم تو حموم ببرم و تو قسمت رختکن، بذارمش.   حموم نقلی خونه که جای کافی برای وان نداشت و فقط میشد، ایستاده دوش گرفت.   اما باز هم اون

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 55

      _ بقیش به من ربطی نداره من از اینجا میرم.   چند صدای خفه بلند شد. نمی‌دونم چه اتفاقی افتاد.   _ معلوم هست چه غلطی می‌کنی؟ کدوم قبرستونی می‌خوای بری؟ هنوز دختره رو پیدا نکردیم.   _ تا همینجاشم من کاری که باید می‌کردمو انجام دادم. اگه کسی بفهمه بیچاره میشم اگه می‌خوای بگردی خودت بگرد

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 231

          کتی به حرکات نامیزون و ناشیانه گندم نگاهی انداخت و لبخندش بازتر شد ………… گندم حتی بلد نبود پاهایش را کجا بگذارد تا بتواند حرکاتش را با حرکات نرم و آسان او هماهنگ کند .       همانطور خندان سر به سمت گوش او کشید و بلند گفت :       ـ ببینم

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت49

    گوشیو قطع میکنه … گوشیو به پیشونیم می‌زنم و خسته بلند میشم … شماره‌ی پرهامو می گیرم… صدای خستشو میشنوم: – جانم آرتان؟ _سلام پرهام…خوبی؟ – سلام داداش… خبری شده ؟ نفسمو سخت بیرون میدم: – نه… هیچ خبری نیست پرهام… دستام خالیه… خالیه خالی! – فکر می کردم آرشام منطقی تر رفتار کنه … فکر می کردم

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت48

    – دلم! – درد داری؟ هق میزنم: _خون ریزی دارم! روی پیشونیش میزنه: – لعنت بهت دل آرام..لعنت… وای به حالت اگه بلایی سرش بیاد! درد دارم.. اون قدر که هیچی نمیفهمم فقط ناخونامو توی بازوش فرو میکنم: – آرشام؟؟دلم! از جا بلند میشه و وارد خونه میشه… چند لحظه بعد با عجله برمیگرده … روی دستاش بلندم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 381

          انقدر رفتم تا چشمم به یه پارک خورد و تونستم خودم و به یکی از نیمکت هاش برسونم و ریکاوری کنم تا بلکه بتونم دوباره بلند شم و به زندگیم ادامه بدم! ولی مگه به همین راحتی بود؟ من همین چند دقیقه پیش میران و دیدم.. باهاش حرف زدم.. یه مکالمه خیلی عادی که اصلاً

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 68

    شاسی آسانسور را می‌فشارد و به نگاه پر بغض دخترک چشمک ریزی می‌زند.   – اگه زیادی رو مخم راه بری مجبور می‌شم اون اتاقی هم که بهت دادم و بگیرم و بیارمت اتاق خودم.   آلاله که نگاه می‌گیرد، کوتاه می‌خندد و می‌گوید   – چی شد؟ خوشت اومد؟   سرش را خم می‌کند و نگاهش روی

ادامه مطلب ...