10 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 10 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 69

    جوابش را نمی‌دهم و او بدون اینکه نگاهم کند، اضافه می‌کند   – ولی من این حالت رو بیشتر دوست دارم… زبون درازیاتو، یاغی‌گریاتو… این عاصی بودناتو… منو بیشتر درگیرت می‌کنه… دلم بیشتر می‌خواد که رامت کنم.   بزاق دهانم را قورت می‌دهم و او مقابل میز منشی می‌ایستد و جواب سلام منشی که به احترامش می‌ایستد را

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 47

    میان خنده ی زنان دیگر، دندان قروچه ای کرد و با لبخندی از سر حرص پچ زد:   _ ببخشید من یکم عجله دارم، اجازه ی مرخصی میدین؟!   از شرشان که خلاص شد، دستی روی صورتش کشید و به راهش ادامه داد. نگاه خیره ی زنها را روی خود حس میکرد و اجبارا کوچه ی مد نظرش

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت53

    نفس دردناکی می کشه… می خوام برم که روبه روم می ایسته: – روزی که اومدم جلوی محضر تا ازدواجت و تبریک بگم یادته؟ آخ ..آخ…آخ… – وقتی اونجوری با ترس و حال بد بودی … یه حسی تا گلوم رسید که نفهمیدمش … فکر کردم تو نمیتونی از من گذشته باشی… ولی هرچی گشتم هیچی پیدا نکردم…

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۰

    _کجا؟   و در را بست. و به چشم هایم خیره شد.از آن چشم هایش هیچ حسی نبود پوچ و خالی بود.   _چرا الکی هین می کشی؟مگه قراره بخورمت؟   دستش را محکم از ران پاهایم برداشتم و با تشر به او گفتم:   _بار آخرت باشه به من دست میزنی.   به حرفم اهمیت نداد.  

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت52

– منو ببر پیش اون کثافت! جلومیرم..پر بغض و درد میگم : – من دیگه نیازی به این کارا و حمایتا ندارم بابا! بابا پیر میشه… می بینم که پیر میشه… انگار کمرش می شکنه…عمو تذکر میده – دل ارام؟ – تا اینجاشو… تو اوج جهنم زندگیمو… بی پشت و پناه جنگیدم… بازم میتونم! مامان با گریه سمتم میاد… دستمو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 189

    *************************************   طبق معمول، روی پله جلوی ساختمان نشسته بودم و درحال پیام دادن تو گروه واتساپمون بودم….   داشتم خبر اومدن سورن رو به بچه ها میدادم..طاقت نداشتم تا فردا صبر کنم…   همینطور که تصور می کردم خیلی خوشحال شدن و دنیز داشت غر میزد که چرا زودتر بهشون خبر ندادم تا بیان سورن رو ببینن….

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 62

      شهریار هم از کوره در رفت ولی باز سعی در کنترل خودش داشت. -مواظب تن صدات باش ماهرخ…!     -تو داری علنا از خواهرات طرفداری می کنی شهریار چطور می تونی از من بخوای که ساکت باشم…؟!     – من میگم اگه تو هم توهین کنی، پس فرقت با اونا چیه…؟!     ماهرخ از

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 382

          حتم داشتم که برخورد امروز و اون تصادفی که مثلاً قرار بود اتفاق بیفته هم ساختگی بود و براش برنامه ریخته بود که اون جا خودش و به من نشون بده! با همه اینا هنوز هزار تا سوال تو سرم بود. مهم ترینشم این که از کجا من و پیدا کرده؟ من که دیگه نه

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت51

  دل آرام   چشمام سیاهی میره … نمیدونم باید غصه چیو بخورم… خستم.. اون قدر خسته که دلم میخواد بخوابم و هیچ وقت بیدار نشم… هیچ وقت! در اتاق عمل بالاخره باز میشه و دکتر از اتاق بیرون میاد … هر سه سمش میریم … عمو میپرسه: – چیشد دکتر؟ معلقم… بین زمین و هوا…منتظر به دهن دکتر خیره

ادامه مطلب ...