11 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 11 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 85

        _ مرسی عشقممم، تو هم انشالله به هرچی میخوای برسی…   با این حرفش آهی از ته دل کشیدم، میدانم که برای منظور بدی نگفته بود، بلکه از خوبی‌اش چنین حرفی زد، کیمیا که دید چهره‌ام در هم رفت، گونه‌ام را بوسه‌ی آرامی زد که رژلبش مهرم نکند!   _ غصه نداریماااا، شال و مانتوتو بپوش،

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 29

    جوابش را ندادم که نفس بلند و کلافه ای کشید … بعد مقابلم کف زمین نشست و دست هایم را گرفت .   خواستم دست هایم را عقب بکشم ، ولی اجازه نداد .   – از کی تا حالا بدت میاد که من لمست کنم ؟!   – ول کن شهاب … حوصله ندارم !   –

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت55

#آرشام خیره ی پاکت توی دستم موندم. نه اینکه از مهر و آرم روش نفهمم چیه ولی… نمیخوام باور کنم نمیتونم باور کنم پاکتو باز میکنم و با دیدن برگه‌ی طلاق دود از سرم بلند میشه… نفسم بالا نمیادکاغذو توی دستم مچاله میکنم مشتمو توی دیوار پشت سرم میزنم… یه بار … دو بار… داد میزنم بازم میزنم صدای شکستن

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۴۰

    *   با صداهایی که از بیرون میاد پلک های خستم رو باز میکنم….میدونم خیلی وقته خواب بودم ولی اثر قرص های خواب آور باعث میشه باز چشام رو هم بیفته که اینبار با صدای جیغی هول زده میشینم رو تخت….     تند از اتاق میزنم بیرون و از پله ها پایین میرم‌‌… با دیدن مامان که

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 33

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_33     لحظه ای به خودم اومدم که متوجه شدم چند دقیقه ست از آییه بغل جلو، به دایان خیره شدم و وقتی به خودم اومدم که دیدم اون هم بهم خیره نگاه میکنه.   گوشه های چشمش کمی چین خورده بود و ردی از خنده تو صورتش نمایان بود.   اما عجیب اینجا بود که نه

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 56

      نکنه از چاله در اومدم و خودمو انداختم توی چاه؟   برای هول دادنش دستمو روی سینش گذاشتم و فشار دادم…   اما حتی خودمم متوجه شدم کاری که انجام دادم بیشتر از هول دادن شبیه نوازش بود!   نمی‌دونم به خاطر این بود که قدرت دست‌هام کم بود یااینکه به سادگی میلی برای دور کردنش از

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 232

        یزدان با همان ابروان درهم و دندان هایی که بر روی هم می فشرد ، با چشمانش کتی ای که دستش را به دور شانه گندم حلقه نموده بود و او را به گوشه سالن می کشاند ، دنبال کرد .       با تمام شدن آهنگ ، به سرعت دست به سمت گردنش برد

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت54

    – دلی خوبه؟ بابا خوبه؟ – نه.. هیچکس خوب نیست مامان جان . – من بمیرم همه خوب میشن . با گریه میگه: – نگو عزیزم… نگو،چرا آرشام… چرا این کار و با ما و خودت کردی؟ – بیخیال مامان حرفای تکراری غما رو بیشتر میکنه فقط برو اینجا جای شما نیست… خدافظ تلفنو میزارم و بلند میشم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 383

          تاییدم و که گرفت رفت زنگ بزنه و من تا جلوی در رفتم و مشغول پوشیدن کفشم شدم.. واقعاً این حال بد و آشفتگی به خاطر چی بود؟ چرا داشتم انقدر راحت وا می دادم؟ چرا تا میران و دیدم دوباره از این رو به رو شدم و یادم رفت که تو این یک سال

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت32

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_32   با قدمی که برداشته بود، ساکت شده بودم و حالا منتظر حرف زدنش بودم.   خیلی منتظرم نذاشت و حینی که به پشت سرم و اون تابلو دردسر ساز نگاهی مینداخت، گفت:   _ حالا چی نظر این خانوم محترم رو جلب کرده؟   نفسی گرفته و سعی کردم دوباره به همون تابشی که تو همه

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت31

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄   #پارت_31   – راستش خانوم من بچم تصادف کرده، الانم بیمارستانه منتظر من که برم مرخصش کنن. منم قرار شد صبر کنم که آقا بیان بعد برم. اما الان دوباره بهم زنگ زدن که باید زودتر برم کارای ترخیصش رو انجام بدم، وگرنه یه روز اضافه تر واسه بستریش حساب میکنن. فاصله بیمارستان هم از اینجا دوره

ادامه مطلب ...