12 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 12 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 70

    – از جلو دوست داری؟   چشمک می‌زند و من با همان مقدار گیجی، موهایم را زیر شالم می‌فرستم.   – باید این فرم رو پر کنم.   کوتاه و مردانه می‌خندد و سرش را کج می‌کند   – آخی! همین اول بسم‌الله از اتاق انداختت بیرون؟   برایش پشت چشم نازک می‌کنم و او اما همچنان، ریز

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت58

    – تو خیابون دارم میرم خونه – پاشو بیا خونه ی ما همه اینجا جمعنا. -دل دیدن مامانتو ندارم آرتان . – مامان من همیشه همینه اگه آرشامو از دست بده. چراغ که سبز میشه حرکت میکنم و میگم: – نیام بهتره! – نیای من میام … دیشب كيف دادا. خندمو میخورم و کلافه میگم: – تو که

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 48

    سست شدن و بی وزنی سراب را که حس کرد، کمی عقب کشید. موهای نرم و مخملی اش را به بازی گرفت و دست روی قفسه سینه ی سراب گذاشت.   قلبش بی امان میزد، درست مانند قلب خودش…   _ همیشه تو آرومم میکردی، امروز من آرومت میکنم…   مژه های خیس سراب را بوسید و دستانش

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 34

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_34     فشاری به دستم داد و بعد از رها کردنش، به سمت اتاق برگشت. با نگاهی به فضای اطرافش متوجه شدم که وارد اتاق ماساژ سحر شدیم.   اتاق کوچکی بود، اما برای کاری که انجام میداد، گویا حسابی مناسب بود.   هرچند که الان چیزی ازش باقی نمونده بود، اما با توجه به سلیقه ای

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت57

  _من آرتان آرشام تو… اما میخوام از اول زندگی کنیم. هر سه تامون ! _آرشام اعدام شه حالت خوب میشه یا بدتر؟ – نمیدونم.. فقط میدونم دلم اون قدری ازش پره که نمیتونم بگذرم . – حق داری دل آرام. _نمیخوای برگردی پیش آرتان به قول خودت از اول شروع کنید و… – نمیتونم نازی به همه مردا و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 190

    سرش رو به تایید تکون داد و من برای اینکه مطمئن بشم، روی شماره ش زدم و وارد قسمت پیام هاش شدم….   تمام پیام هایی که از این شماره برام ارسال شده بود، جلوی چشم هام نقش بست…   همه ی اون شعرها و متن ها رو سورن می فرستاد؟..   نگاهم رو اروم اروم از گوشی

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 63

      نصرت هم متعجب از عکس گرفتی که شهریار خواسته بود، چشمی گفت و سپس تلفن را قطع کرد.     گوشی را با حرص روی کاناپه پرت کرد… – وای به حالت ماهرخ اگه بخوای با من لجبازی کنی…!!     تلفن اتاقش زنگ خورد. برداشت و با بفرماییدی، منشی گفت: جناب شیخ سلمان اومدن…!!!   چرا

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت56

    منم دلم میخواست به اینجا نمیرسید ولی رسید. دلم میخواست هم من خوشبخت بودم هم ارشام هم ارتان اما هیچ کدوم ذره ای‌ آرامش نداریم چه برسه خوشبختی وارد اتاق میشم و خیره ی تخت می مونم یاد شب نامزدی آرتان و نازی می افتم. اون شبی که خوند واسم … صداش می پیچه توی گوشم: « من

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 384

          یعنی واقعاً توی ناخودآگاهم دلم می خواست یه بار دیگه صداش و بشنوم؟ که عین آدم های سال ها انتظار کشیده تو این دو روز مدام با خودم مرورش کردم و.. هیچ تلاشی برای قطع کردن اون صدا از توی گوشام نمی کردم؟ خودم و که نمی تونستم گول بزنم.. دوست داشتم تا آخر اون

ادامه مطلب ...