رمان آتش شیطان پارت 36
『آتـششیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_36 چشمام رو روی هم فشردم. چاره ای نبود، حدالعقل جلوی یه آدم غریبه، باید حفظ ظاهر میکردم. قدمی جلو گذاشته و وقتی که شونه به شونه دایان شدم، گفتم: – بله خودشم! الان هم برای بازدید اومده بودیم، اما کمی عجله داریم. اگه اجازه بدید از حضورتون مرخص بشیم! بالاخره دست و