18 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 18 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 88

          برنگشتم، حتی جواب هم ندادم، نگاهش هم نکردم، قلبم زیادی از دستش ریش شده بود، دیگر دلم تاب تحمل این هارا نداشت! صدای قدم‌هایش میگفت نزدیک شده، انقدر که پایین دامنم از برخورد پاهایش تکانی خورد:   _ از دادگاهی حرف میزنی، حلقه تو درمیاری، انقدر زود میخوای جدا شی؟   سری که به گردنم

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 41

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_41   با شنیدن جملم، چند لحظه ای سکوت کرده و بعد شروع به تعریف کرد.   – بهت که گفتم، اولین بار مامانت رو تو شرکت دیدم. بعد از فوت پدرت اومده بود دنبال کار بگرده. منشی بهش وقت نمیداد که با من ملاقات کنه، اونم دفتر رو گذاشته بود رو سرش!   به اینجا که رسید

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 40

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_40   ازش تشکر کردم و دستم رو تو دست دراز شده حامد گذاشتم. با همون دست های قفل شده، وارد خونه شدیم که مامان به استقبالمون اومد.   من رو سخت در آغوش گرفت و شروع به گلایه های مادرانش کرد.   با خنده بوسه ای به گونه نرمش زده و گفتم: – این دختر بی معرفتتو

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت72

    تو گفتی پشت من هستی تو به من قول دادی… من شرارتی نبودم تو منو هول دادی”   صدای در و زنگ باعث میشه گیتارو کنار بزارم از جا بلند میشم.. یکی پشت هم به در می کوبه… عصبی و با اخمای درهم سمت در میرم در و که باز میکنم گندم با صورت و موهای عرق کرده

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۴۳

    دستمو به دیوار میگیرم و سمت خونه میرم….صدای کشیدن لاستیک ها و به سرعت راه افتادن ماشینش رو میشنوم…   قرار نبود بیام اینجا….قرار نبود برگردم خونه ای که میدونم هیچ چیز خوبی در انتظارم نیست….ولی چاره ای نمونده برام…حس اینکه حتی بعد از مرگم فیلمی که ازم گرفتن رو کسی ببینه به جنون میکشونتم…..   با درد

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۳

    نمیدانم چقدر گذشت اما حالم خوب نبود. چشمانم داشت تاریک میشد که فرنود را دیدم.   اما انگار فرنود تا من را دید رنگش پرید به سمتم آمد و سریع گفت:   _ترنم…ترنم خوبی؟….   زیاد نمی‌توانستم، حرف هایش را متوجه بشم اما احساس کردم رو زمین معلقم تا دیدم فرنود مرا در داخل ماشین گذاشته . همش

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 59

        _ نمی‌دونستم تو خودت همچین قراردادهایی رو ثبت می‌کنی.   _ همه‌ی قراردادهای کارمندهارو میلاد آماده می‌کنه. این یکی هم مستثنی نیست.   _ پس؟   آه نمی‌فهمم چرا لحنم اینقدر بازجویانه بود…   نفهمیدم چرا اما صدای هامین ته مایه‌های خنده‌ی خفه‌ شده‌شو نشون می‌داد.   _ اینو یکی هم به امضای خانوم سیفی احتیاج

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 235

      گندم حس می کرد یزدان با کار و حرف هایش ، او را میان شعله های آتشی قرار داده که راه خلاصی از آن وجود ندارد .       ـ آره تو راست میگی . من از هیچی خبر ندارم ………… انقدر احمقم که خام تو و حرفای قشنگت شدم ………. بهتره بذاری برم تا تو

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 389

        * – این بود اون سنگی که گفتی برای قبر مادرت سفارش دادی؟ با صدای پر از سرزنش و پچ پچ مانند دایی که از پشت سرم شنیدم.. روم و برگردوندم سمتش و یه کم از جمعیت کمی که دور مزار وایستاده بودن و به صدای قرآن گوش می دادن فاصله گرفتم. از اول مراسم.. درست

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت71

    – عاشقتم که – آروم راه برو سمت فروشنده میرم و زیر لب چشمی میگم یدونه سرهمی آبی رنگم توجه مو جلب میکنه اونم برمیدارم و آرتان که حساب میکنه توی ماشین برمی گردیم. میخوام چیزی بگم که گوشیش زنگ میخوره. سکوت میکنم و جواب میده: – جانم مامان؟ نمیدونم زن عمو چی میگه آرتان کنار خیابون ترمز

ادامه مطلب ...