رمان حورا پارت 88
برنگشتم، حتی جواب هم ندادم، نگاهش هم نکردم، قلبم زیادی از دستش ریش شده بود، دیگر دلم تاب تحمل این هارا نداشت! صدای قدمهایش میگفت نزدیک شده، انقدر که پایین دامنم از برخورد پاهایش تکانی خورد: _ از دادگاهی حرف میزنی، حلقه تو درمیاری، انقدر زود میخوای جدا شی؟ سری که به گردنم