19 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 19 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 73

    لب‌هایم را روی هم فشرده و سمتش برمی‌گردم… عینک آفتابی‌اش را به چشم زده و از پشت آن شیشه‌های دودی نگاهم می‌کند   – گفتم ممنونم…   لب‌هایش به یک طرف کش می‌روند و نگاه لعنتی‌اش را نمی‌توانم از پشت آن عینک ببینم…   – آفرین.. چیزای خوب هم بلدی بگی انگار!   سمت شیشه می‌چرخم و او

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت75

فصل دوم   جلو میاد زل میزنه توی چشمام: – پس الان چه جوری زنمی؟ خشک شده نگاش میکنم اون قدر حالم خرابه که نمیفهمم چی میگم بی رحمانه ادامه میده: – مگه وقتی باهات ازدواج کردم جریانو نمی دونستم؟ مگه دستخورده‌ی داداشم نبودی؟ مگه بچشو سقط نکرده بودی؟ سرمو زیر میندازم زیر دلم تیر میکشه. آروم لب میزنم: –

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت74

#فصل دوم   – روت شد زنگ بزنی؟ – زندس؟ نیشخند میزنم: – فقط خفه شو.. فردا بیا دادگاه تا تمومش کنیم… دیگه نمیخوام یه روز اسمت روم باشه کثافت. گوشیو قطع میکنم اشکمو پاک میکنم و فکرم درگیر این میشه که پری کیه؟ نمیدونم چه حسیه اما در مورد آرشام و شخصیت و گذشتش بدجوری کنجکاوم.   «**آرشام**»  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 193

    اخم هام رو کشیدم توهم و گفتم: -چرا همتون میگین خوش بگذره؟..مگه کجا میرم..دارم میرم خونه ها…   البرز دستش رو توی هوا تکون داد و گفت: -باشه میرین خونه..ما هم میگیم تو خونه خوش بگذره…   من و کیان زدیم زیر خنده و کیفم رو روی شونه ام جابه جا کردم: -گمشو بیشعور..بهتون زنگ میزنم..من رفتم..  

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 66

      ماهرخ سر به زیر اما زیر چشمی نگاه شهریار می کرد… مرد عصبانی بود و به سختی داشت خودش را کنترل می کرد.   اخم های گره کرده اش بدجور سرد و ترسناک بود و بدتر آنکه با حرف نزدنش ترس را به دل دخترک سرازیر می کرد.     ماهرخ لب گزیده، با خجالت گفت: خب..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 390

          جوابش و ندادم که خودش ادامه داد: – هوا یه کم دیگه تاریک می شه.. بلند شو تو رو برسونم.. بعد… قطع شدن یه دفعه ای جمله و صدای کوروش و حس کردم.. ولی هنوز تو دنیای خودم غرق بودم و اهمیت ندادم به این که چرا حرفش و قطع کرد.. تا این که لحن

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت73

    کف دستمو روی در میزارم و هلش میدم… در باز میشه و گندم با چشمای اشکی و لب خونی بیرون میاد. میخوام بگم به من ربطی نداره قد خودم بدبختی دارم فقط خفه شن ولی گندم که پشتم پنهون میشه و لباسمو چنگ میزنه و با گریه میگه: – مواد کشیده… تو حال خودش نیست. توهم زده بیرونش

ادامه مطلب ...