25 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 25 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سال بد

رمان سال بد پارت 31

    شهاب داغی چندش آور و عذاب دهنده ای زیر پوستش احساس می کرد :   – نه ! معلومه که نه !   با چنان لحنی گفت … نگاه عماد حتی عمیق تر و سنگین تر شد . باز درون صندلی اش با حالتی راحتیِ تکبر آلود فرو رفت … .   – گفتم اگه می خوایش …

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت47

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_47     دستاش همچنان صورتم رو به احاطه گرفته بود و دستای من هم گردن اون رو!   بدون اینکه ازش جدا بشم، فقط صورتم رو کمی ازش فاصله دادم.   بالاخره چشماش رو باز کرد و بهم خیره شد. از نگاهش خوندم که فکرش زیادی درگیر شده، اما درگیر چی؟!   لبخندی زده و پشت موهاش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 90

      همان لحظه که کیمیا لباسش را درست کرد، مادرش هم با دو کیسه‌ی خرید داخل شد، که با دیدن کیمیای سر پا و وحید نشسته و کوسن به بغل، لحظه‌ای چشم ریز کرد: _ سلام علیکم، خوش اومدین بچه‌ها…   کیمیا سریع به سمتش برگشت و با لبخند سلام کرد و خسته نباشید گفت، برای گرفتن کیسه‌های

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت86

فصل دوم   سر بلند میکنم و با چشمای اشکی نگاش میکنم: – هست که همیشه پشت من بودی هست که زندگی دلیو درست کردی … به بچش رحم کردی، تو ذاتت خوبه بخدا ، چرا میخای به زور بگی بدی … تو اگه یه روز یه کاری کردی چون راه دیگه نداشتی… چشماتو عشق کور کرده بود! – فعلا

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۶

    و با دیدن چهره ی خسته پدر ،دستم را به سمتش گرفتم:   _سلام بابا جون خوش اومدی صفا اوردی   پدر خنده ی کوتاهی کرد از صورتش خستگی می‌بارید. کاش امروز به جای اینکه داخل خانه یا پیش فرید می‌ماندم میرفتم پبش پدر   و به او کمک می کردم .مادر غذا ها را در سفره چیده

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۴۶

        _ ببینمت…..   بی حس میچرخم طرفش….نیم نگاهی بهم میندازه و دوباره به رو به روش نگاه میکنه….     _ چته تو؟…این اداها چیه از خودت در میاری؟…     ادا…..نه ادا نیست….نمیدونم شایدم باشه….ولی من یه درصد هم دوست نداشتم بچم دختر باشه….     _ کجا سیر میکنی طلوع؟…دختر پسرش چه فرقی داره

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 395

        انگار از قبل توسط مهناز توجیه شده بود که تایید نهایی با منه و الآنم انقدر تند و هولزده داشت همه توانایی هاش و یکی یکی رو می کرد.. که توجه من و جلب کنه تا یه وقت نگم من احتیاج به سرایدار و نگهبان ندارم! با این که ترجیح می دادم به جز خودم و

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت85

فصل دوم   «**ارشام**»   آماده میشم تا زودتر برم سر کار… خستم… بی حوصلم… عصبیم… کار مدلینگم اعصاب و حوصله میخواد که ندارم… رستوران عمو جاوید ولی جای دنج و ارومیه… از دیشب دیگه خبری از گندم نیست… عجیب که تا الانم نیومده اینجا به هر بهونه ای….. درو باز میکنم و بیرون میرم نمیدونم صداش کنم یا نه،

ادامه مطلب ...