28 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 28 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت94

فصل دوم     _هر چی مامان بابام بگن   بابا آروم میگه   – مبارکه بابا جان!   همه دست میزن… قرار میشه پس فردا برای خرید همراه آرشام برم و آخر هفته یه مراسم کوچیک توی حیاط خونه ی پدری آرشام بگیریم.   خونه ای که پوریا برامون پیدا کرده بود خیلی شیک بود …   از همین

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 49

  『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_98 انگار متوجه منظورم شد که خنده دیگه ای سر داد و قاشق رو چرخوند تا خودش تو دهنم بذاره. دهنم رو بیشتر باز کردم، تو همون حین گفت: – ببینم میتونی با این شیطنتات کار دستمون بدی دختر خوب یا نه! محتویات قاشق رو خوردم و کمی مزه مزش کردم. مزش مقدای متفاوت از اون چیزی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 92

        نیم نگاهی به سمت ان‌ها انداختم، قباد نیم خیز شده و هر سه متعجب نگاهم میکردند. رو گرفتم و بی توجه به پرسش‌هایی که نصیب کیمیا شد، پله‌ها را بالا رفتم.   احمق‌تر از من هست؟ احمق‌تر از دل بی صاحابم؟ اینکه حتی با وجود بی محلی‌هایش دلم میخواست برای یک تبریک گفتن هم بهانه جور

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت93

فصل دوم     غمگین سمتش برمیگردم: – آخی! جلو میاد   – اگه قرار باشه ربطی به هم پیدا کنیم… خونه رو عوض میکنم!   نمیدونم در حال حاضر خوشحال باشم یا ناراحت اون قدر گنگ و نامفهوم حرف میزنه. اون قدر خنثی و بی حس… که اصلا نمیدونم چی تو سرشه   – هنوز تصمیم داری با من

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 82

      _ نظرم هنوز همونه که بود.   _ چرا نه؟   حتی متوجه‌ نشدم صدام چطور بالا رفت.   فقط حس می‌کردم توی سینه‌ام آتیش روشن کردن.   نگاهش به سمتم برگشت و اخم‌هاش درهم شد.   _ محنا…   از این طرز صدا شدن اسمم متنفرم.   این مدلی که شبیه بابام صدام کرد…   که

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 238

      گندم سر تکان داد و ابروانش نالان درهم فرو رفت و صدای به لرز نشسته اش به گوش یزدان رسید .       ـ چرا مهمه ……… برای گندم مهمه که بدونه تو از دستش ناراحت نیستی ……… که ازش دلخور نباشی . بگو بخاطر مزخرفی که بهت نسبت دادم ، من و می بخشی .

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 302

      آلپ‌ارسلان جلو آمد با تهدید انگشت اشاره‌اش را کنار سر جمیله روی دیوار کوبید و تاکید کرد   _ دارم بهت هشدار میدم جمیله بدون اجازه‌ی من دیگه انگشتتم بهش نمیخوره فهمیدی؟ هرچی که شد ، هرکاری که کرد به من خبر میدی دستت بهش بخوره قطعش میکنم   جمیله وحشت زده سر تکان داد و بی

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت92

#فصل دوم     – فقط پولو بریز به حسابم داداش.   بلند میخندم… با خنده میگه: – گفتی کی برمیگردی؟   – فردا… رسیدم میرم خونم… خالیه؟   – آره… داریم خالی میکنیم… پری تو اتاقه.   پوف کلافه ای میکنم:   – بهش سلام برسون – باشه… برو وسایلتو جمع کن مزاحمت نمیشم… عکس عروستو داری بفرست… چی

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۷

    در با صدایی باز شد. و به سمت پله ها آرام حرکت کردم .   فیروزه خانم را در راه پله دیدم که لبخند میزد و میگفت:   _سلام عروس،بیا تو خسته شدی.   تشکری کردم و وارد خانه شدم، و در یکی از مبل ها نشستم و پاهایم را روی آن یکی پا گذاشتم.   فیروزه خانم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 397

          خندیدم ولی طبق معمول نتونستم زیاد ادامه اش بدم و به سرفه افتادم و همونطور که داشتم سینه ام و ماساژ می دادم نگاهم و به مهناز دوختم که هنوز قصد رفتن نداشت و انگار می خواست حرفی بزنه که تو گفتنش مردد بود.. با این امید که به همین سکوتش ادامه بده و نخواد

ادامه مطلب ...