رمان حورا پارت 94
هردو وارد اتاق شدند و خیرهی حورا ماندند، کیمیا موبایلش را دراورد و درحالی که دوباره خارج میشد گفت: _ یه زنگ به مامان و وحید میزنم میام… قباد فقط سر تکان داد، در که بسته شد جلوتر رفته کنار تخت حورا ایستاد، ان رنگ پریده، هیکل لاغر شده و چشمان گود افتادهاش، چرا حالا