رمان شاه خشت پارت 52
لعنت به آن تصادف، لعنت به پول و معاملات پشتپردهشان! تاجی به خودش آمد و با دست به دهانش کوبید. _ اِی من لال بشم که تی کام تلخ بکردم! خودم را به خوردن صبحانه مشغول کردم. یکیدو ساعت بعد در دفترکارم مشغول بودم اگر صدای خندههایشان میگذاشت. درحدی بلند صحبت میکردند