7 شهریور 1402 - رمان دونی

روز: 7 شهریور 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 79

    〰〰〰〰〰 – کی بهت گفته زن دارن آقای آراسته؟   عکسش را توی اتاقش دیده بودم و وقتی هم در موردش با امید حرف زده بودم، چیزی نگفته بود!   لبم را تر کرده و نگاهم را به رقیه، دختر خون گرمی که توی آشپزخانه کار می‌کند، می‌دوزم و شانه بالا می‌اندازم   – کسی نگفته… عکسش رو

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 57

      حامی دست مادرش را به ضرب کنار زده و توی صورتش غرید:   _ گور بابای زن، زن کیلو چنده بابا…   سراب لب گزید و سراسیمه کمی عقب رفت. در دلش جماعتی در حال رخت شستن بودند و پشیمان از تصمیم احمقانه اش، چادرش را چنگ زد.   _ من… من برم… ببخ…   حامی از

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۵۱

  از رو تخت بلند میشم و سمت کمد میرم و با کمک لبه ی میز آرایشی پایینش میشینم…وقتی میبینه قرار نیست جوابی بشنوه حرصی بهم نزدیک میشه و رو پاهاش رو به روم میشینه….     در کمد رو باز میکنم و شروع میکنم به درآوردن لباسایی که بدون تا کردن چپونده بودم تو کمد….وقت هایی که عصبی میشم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 199

      زبونش رو روی لبش کشید و با تردید گفت: -می خوام یه چیزی بگم..   مامان لبخندی بهش زد و مهربون گفت: -جانم پسرم..بگو..   سورن نیم نگاهی به من انداخت و با من من گفت: -با اجازه تون می خوام خونه بگیرم..   درحالی که فنجون رو سمت لبم می بردم، خشکم زد و دستم توی

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 74

        دستی به سنگ قبر گلرخ کشیدم و با گلاب شستم… اشک هایم به اختیارم نبودند.   -سلام گلرخ، خوبی؟ من و نمی بینی خوش می گذره…؟!     نتوانستم آرام باشم. ارام بودن و کنترل کردنم سخت بود. با این حال من اگر نمی باریدم، بی شک فردایی هم برایم نبود.     پیشانی روی قبر

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 53

      با قد کوتاه ترم، به آغوش کشیده بودمش و اون هم بی هیچ اعتراضی؛ به این هم آغوشی تن داده بود.   سرم رو به سرش تکیه داده و با همون دستی که دور گردنش حلقه شده بود، موهای پشت گردنش رو نوازش کردم.   دلم می‌خواست برای آروم کردن این مرد زخمی، همه تلاشم رو بکنم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 406

        مثل بلایی که سر مزاحمم توی هتل محل کارم می آورد.. مثل کاری که با آرمین کرد.. بعد از این که من جلوی چشم میران سوار ماشینش شدم.. با این که الآن دیگه تو رابطه نبودیم و میرانم همچین حقی رو نداشت.. ولی چیزایی از این آدم دیده بودم.. که باعث شد چهار ستون تنم بلرزه..

ادامه مطلب ...

رمان دلارای پارت 306

      _ شایدم همون یارو که اون روز تو زیرزمین اومده بود سراغت بیاد ، چطوره؟   دروغ که شاخ و دم نداشت! مرد را همان شب به سزای اعمالش رسانده بود طوری که دیگر احتمال نمی‌داد هرگز جرات کند از چندکیلومتری دلارای گذر کند!     دلارای ساکت شد رنگ از رویش رفت و بهت زده پچ

ادامه مطلب ...