13 شهریور 1402 - رمان دونی

روز: 13 شهریور 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سال بد

رمان سال بد پارت 33

*** خیلی وقت بود که در انتظار برگشت شهاب به خانه ، پشت درِ شیشه ای اتاقم کمین گرفته بودم ! دیگر داشت حوصله ام سر می رفت که بلاخره صدای باز شدن در حیاط را شنیدم … قلبم به تپش افتاد ! خودش بود ! مجله ی مُد ترکی را کف زمین انداختم و از روی تختخوابم بلند شدم

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 53

      به چشمانم زل زد.   _ مرسی… البته راستش راجع‌به سفته نمی‌خواستم بگم، یعنی یادم نبود، خب شما حواستون هست دیگه، مرسی بازم، می‌دین بهم بعداً، سر وقت، الآن خسته‌این خب، می‌دونم دیگه.   اگر ولش می‌کردم تا خود صبح حرف می‌زد.   جلو رفتم و انگشت اشاره‌ام را روی لب‌هایش گذاشتم. ساکت شد.   _ چی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 99

        خسته بودم و پرستار که فهمید اصلا حوصله‌ی چیزی ندارم، با گفتن استراحت کن، خارج شد، وحید حالم را پرسید و بی حال پاسخ دادم، کیمیا اما کنارم نشست و با زمزمه‌های ناآشنایی وحید را به بیرون فرستاد.   سپس خودش مثل هربار کنارم بودن، حالم را پرسید و سعی کرد زیاد خسته نشوم. بالش را

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۳۳

    لبخند مهربانی زد و ادامه داد: _چه زحمتی.بیا….رنگ به رو نداری از تخت بلند شدم و بی حال در میز ناهار خوری چوبی دو نفره،نشستم.کمی نان لواش را در دستم گرفتم و گاز کوچکی به آن زدم… کاملا مشخص بود که هیچ اشتهایی نداشتم. با نخن دستم به میز ضربه  زدم و بلند شدم . ساعت در دیوار

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 244

        یزدان با همان لبخند یک طرفه ای که بر روی لبانش نشانده بود ، خیلی آرام سر عقب کشید و خوبه ای زیر لب گفت .       دست از دور کمر گندم آزاد نمود و دستی که دست گندم را گرفته بود بالا برد و چرخی به تن او داد و دامن حریر گندم

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 87

        سمت دیگه‌ی تخت نشستم و لپ‌تاپمو باز کردم.   بعید می‌دونم امشب بتونم بخوابم.   یه مدت بعد تبشو دوباره اندازه گرفتم.   تبش پایین نیومده بود اما خوشبختانه بالاتر هم نرفته بود.   به پیراهن پیژامه‌ی خیس از عرقش نگاه کردم.   فکر نکنم اینطور خوابیدن براش راحت باشه.   به محض فکر کردن بلند

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 56

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥   ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥     |آتش شیطان|🔥: #پارت_56             گوشی رو برداشتم.   ” امیدوارم از غذا خوشت بیاد عزیزم! از همون رستورانی گرفتم که اغلب میری و این غذا رو سفارش میدی ”   در ظرف رو برداشته و پلاستیک دورش رو پاره کردم. از بوش سریع شناختم. کباب برگ رستوران مورد علاقم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 413

        – کش شلوار عمه نداشته اته بیشعور! این دفعه قضیه اش فرق داره! همون طور که با لبام کلیپسم و نگه داشته بودم و داشتم دو دستی موهام و جمع می کردم پرسیدم: – چه فرقی؟ – این دفعه قراره برای عروسی بیایم.. پس بیشتر می مونیم. شایدم.. شایدم برای همیشه! کلیپس از بین لبام رو

ادامه مطلب ...