رمان آووکادو پارت 86
انگشتانم را در هم میپیچم و با صدایی خفه مینالم – باشه… نگاهم را یه دستانم میدوزم و اما سنگینی نگاه او روی کتفهایم، اذیتم میکند – میدونم الآن با خودت میگی به این مرد چه زبطی داره، زندگی خودمه، خودم عقل دارم و این حرفا… منم اصلا دلم نمیخواد تو زندگی کسی دخالت