رمان آووکادو پارت 88
همزمان با رسیدن ما به خانه، پیک هم پیتزایی که نمیدانم او کی فرصت به سفارش دادنش داشت، میآورد و وقتی داخل خانه میشویم، او همراه پیتزاهای توی دستش روی کاناپه آوار میشود. – بیا همینجا بخوریم من حال ندارم. نگاهش میکنم. دستش را بین موهایش میکشد و نظمشان را به هم میزند. این مرد