رمان آووکادو پارت 89
انگشت اشاره ام را مقابل نگاهش تکان می دهم و می گویم – به خدا اگه بخوای حرف مفت بزنی و عصبانیم کنی… میان حرف زدنم دیتم را می گیرد و پایین می اندازد – هیچکس حق ندا ره جلوی من با دستش حرف بزنه، پس اگه این انشت ظریف و خوشگلت رو نمی
انگشت اشاره ام را مقابل نگاهش تکان می دهم و می گویم – به خدا اگه بخوای حرف مفت بزنی و عصبانیم کنی… میان حرف زدنم دیتم را می گیرد و پایین می اندازد – هیچکس حق ندا ره جلوی من با دستش حرف بزنه، پس اگه این انشت ظریف و خوشگلت رو نمی
تـُنـــگ بـلـور: #عاقبت یک روز، یک نفر می آید، و تمام آن هایی که رفته اند… را از یادمان میبرد ….! #پارت_1 – پناه با صدای لادن سرم را بالا میگیرم و به آرامی زمزمه میکنم – جان لبخندی میزند – چه خبر از نینی خوشگلت ، نیاوردیش چرا؟ کمی روی
نگاه خیره ام را از لرزش نامحسوس دستهایم میگیرم ، پیشانیام را به پنجره بخار گرفته اتاق میچسبانم و چشمانم را میبندم – بیا دختر ، بیا این لیوان آب قند رو بخور حالت جا بیاد. صدای بیبی را که میشنوم بی اختیار بغض میکنم ، فکرش را هم نمیکردم جدا شدن از آنها
دست میان موهای سراب برد و او را روی تخت خواباند. لبهایش را روی قفسه سینه اش گذاشت _ اولین سکسو در محضر حاج خانم و حاج آقا داشته باشیم؟! سراب هینی گفته و دست روی سینه اش گذاشت. کمی به عقب هلش داد و آرام و با زاری پچ زد: _ نکن حامی، زشته…
مامان مشکوکانه نگاهم کرد و گفت: -حرفم نزدین؟!.. دستپاچه لقمه رو قورت دادم و گفتم: -چرا چرا..با تلفن حرف میزنیم اما نتونستم ببینمش.. قلوپی از چاییم خوردم و برای اینکه دیگه سوال و جوابم نکنه، سریع از پشت میز بلند شدم و گفتم: -من دیگه برم..تا کفشمو بپوشم دنیز میرسه.. -اِ مادر..تو که چیزی
شهریار جز به جز صورتش را از نظر گذراند. -من فقط حرفم رو زدم که بدونی سر تو شوخی ندارم ماهی… و در میان بهت دخترک جلو رفت و دل تنگ لب روی لب های بی رنگ و خشک ماهرخ گذاشت. با عشق بوسید و رفع دلتنگی کرد… ماهرخ غافلگیر شد اما بوسه داغ