6 مهر 1402 - رمان دونی

روز: 6 مهر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 92

      – خونه نیست.. مادرم زنگ زد، انگار رفته سوپری… یه سر به سوپر مارکت های اون اطراف بزن منو خبرم کن.   – باشه، الان.   تماس را با عصبانیت تشدید شده قطع می کند و بار دیگر با آلاله تماس می گیرد… اما باز هم دخترک جواب نمی دهد و او با عصبانیت اینبار گوشی را

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 69

      گوشش را به بازوی حامی فشرد و چند بار پشت سر هم صدایش زد تا حامی از خواب دل کنده و بدون باز کردن چشمانش نالید:   _ چی میگی سر صبحی زن؟ بخواب دیگه!   دیگر فایده ای نداشت. خواب از چشمانش پریده و تلاش هایش بیهوده بود.   نیم خیز شد و گوشی را از

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 211

          دوباره دستش رو فشردم و گفت: -خیلی خوشحال شدم دیدمت..بیشتر سر بزن دلم برات تنگ میشه…   -منم همینطور..چشم حتما..به مامان اینا سلام برسون..   -سلامت باشی عزیزم چشم..   چشمکی زد و با چشم و ابرو به در اتاق سورن اشاره کرد و گفت: -بهشون گفتم مهمون دارن اما نگفتی تویی..   خندیدم و

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 86

            -ماهرخ همونطور که داره از شما دوری می کنه،  به همون نسبت هم بهتون علاقه داره…!     شهریار با نگرانی نگاه رامبد کرد… -چی باعث این رفتارش میشه…؟!   رامبد عمیق و پر نفوذ نگاه شهریار کرد. -ماهرخ کودکی و نوجوونی نرمالی نداشته جناب شهسواری… ماهرخ یک ادم به شدت آسیب دیده ایه

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 75

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥     #پارت_75❤️‍🔥💥       – از وجود اون دفترچه خبر داشتی؟!   – میدونستم که سحر خاطرات روزانش رو یادداشت میکنه، اما هیچ وقت نسبت بهش کنجکاو نشده بودم.   – از وجود اون تعقیب کننده چطور؟ خبر نداشتی؟! سحر هیچ اشاره ای بهش نکرده بود؟!   – نه اصلا! حتی من هیچ وقت سحر رو

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 109

      با تعجب به جلو خم شد، دروغ است اگر بگویم اخم‌های کمرنگش می‌گفت خوشش نیامده؟ نه نبود…حقیقتا واضح بود که دلش نمی‌خواهد من با مردی جز برادرش باشم:   _ خب؟ چی میگفت؟   پوفی کشیدم و منو را بعد از انتخاب کردن به سمت او سوق دادم:   _ چی بگه؟ چرت و پرت…اینکه چرا شوهرت

ادامه مطلب ...