رمان حورا پارت 111
نیش باز کرد و یواشکی داخل شد: _ فکر کنم داداشم و لاله بحث کردن! پوزخندی زدم و سر در کتاب فرو کردم که به یکباره کتاب را از دستم چنگ زد، متعجب و منتظر خیرهاش شدم. اخم داشت و مشکوک نگاهم میکرد: _ چیه، چرا این شکلی نگا میکنی؟ لبهی تخت