رمان تارگت پارت 432
درهم.. خیره به زمین منتظر موند تا دلیل این جا اومدنم و به زبون بیارم.. همون طور که نگاهم و با لذت رو تیپ قشنگ زمستونیش و اون شال گردن سفید خوشگلی که دور گردنش پیچونده بود و زیادی بهش می اومد می چرخوندم گفتم: – امروز.. نوبت واکسن ریتاس! هرچقدر صبر کرد چیزی نگفتم که بالاخره