13 مهر 1402 - رمان دونی

روز: 13 مهر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 432

      درهم.. خیره به زمین منتظر موند تا دلیل این جا اومدنم و به زبون بیارم.. همون طور که نگاهم و با لذت رو تیپ قشنگ زمستونیش و اون شال گردن سفید خوشگلی که دور گردنش پیچونده بود و زیادی بهش می اومد می چرخوندم گفتم: – امروز.. نوبت واکسن ریتاس! هرچقدر صبر کرد چیزی نگفتم که بالاخره

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 95

    به محض سوار شدن به ماشینش، با پدرش تماس می‌گیرد و ایرپادها را توی گوشش می‌اندازد.   تماس که وصل می شود، پدرش بلافاصله می گوید   – هنوز خبری نیست پسر…   -سرعت ماشینش را بالا می برد و حین گرفتن لایی از دو ماشین جلویی می‌گوید   – دست نسیمه…   – چی؟   با صدایی

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 167

      دوباره سرش رو کج کرد و کنار صورتم توی اون فاصله کم با پچ پچ ولحن خاصی گفت: _عه؟ یعنی تو عاشق منی؟ با خجالت سری به نشونه ی تایید تکون دادم   نگاهش ازم نگرفت.. نمیدونم چرا توی اون حال و اوضاع قاراش میش آرش اون همه کرم میریخت و من هم اون همه خجالتی شده

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت آخر

        یکم فکر کردم و گفتم :   – نمی دونم . تا حالا نداشتم و دربارش هم حرف نزده بودیم .   – آهان.   روش رو برگردوند.   – الان حس می کنی راضی نیستی ؟   – الان مهم نیست چه حسی دارم .   – نه بگو.   – ولش کن.   –

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۴۴

    دانه های سفید و زیبای برف زمین را پوشانده بود ، هوا تاریک شده بود و سرد ! دستانم را داخل جیب شلوارم گذاشتم ، و به آسمان خیره شدم، ابر های مشکی که باعث میشد دانه های بلورین برف  دیده شود.و این بود که نشان میداد زمستان آمده و خودمان را برای آدم برفی و سرمای شدید

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 72

      حلقه ی دستانش را دور تن سراب محکم تر کرد و سینه هایش را چنگ زد.   _ آی حامی… از دیشب درد دارم هنوز، تو رو خدا دیگه نه… ولم کن بذار برم ببینم کی در میزنه.   دست حامی روی پایین تنه اش لغزید و نوازش گونه سر تا سرش را لمس کرد.   _

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 118

        داشتم با قاشق هات چاکلت رو هم می زدم که صدای علی اومد   – الان بیست دقیقس داری با اون ور می ری . نمی خوای حرف بزنی دختر؟   نگاش کردم . خیلی حرف تو دلم بود .   ولی نمی دونستم چی بگم و از کجا شروع کنم   – چرا می خوام

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 117

        – گریه نکنید زن عمو. بمیرم الهی.   – خدا نکنه.   -مازیار بر می گرده. و من مطمئنم وقتی برگرده از بلاتکلیفی درتون میاره   – چی بگم. امیدوارم.   یکم که آروم شد گفت :   خب دخترم ببخشید. میون حرفت پریدم.   داشتی می گفتی. الان مازیار منو قبول می کنی؟   باز

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 116

        _از روز بعد چنان تیپی زدم که سابقه نداشت.   کلی هم عطر رو خودم خالی کردم. الان یادم میاد خندم میگیره.   خلاصه که بازم دیدمش. ولی این بار عزمم رو جزم کردم و سلام کردم.   اونم متوجه تغییرم شد.   بازم اومد سمتم. ولی این بار گفت شلوغه. بریم جای خلوت.   منم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 431

      شاید از نظر خیلیا بی جنبه محسوب می شدم.. ولی مگه من.. چند تا آدم توی زندگیم داشتم که به همچین مسائل جزئی و شاید بی اهمیتی واکنش نشون بدن و باعث بشن به این فکر کنم که منم.. برای کسی مهمم! با همه اینا دستم و بردم سمت شالم تا سرم کنم که میران سریع مچ

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 63

          بااین‌حال تعلل نکردم، سریع به اتاق خودم برگشتم.‌   غم عجیبی در این اتاق موج می‌زد، اتاق سبزی که شاید زمانی سبز بوده و امروز از آن سبزی تنها نامی را یدک‌ می‌کشید.‌   غلت می‌زدم و با خودم کلنجار می‌رفتم، بدنم التماس می‌کرد برای ذره‌ای خواب و‌ مغزم هوشیارِ هوشیار. مغزم تسلیم شد و

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 83

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥             کمی دیگه هم با مامان، با ندا صحبت کردیم تا آروم تر بشه.   نمیدونم کی حامد پذیرایی رو ترک کرد، اما وقتی سرم رو بالا اوردم، دیگه تو جمع نبود.   تازه تونستم به نفس و خاله هم نگاهی بندازم. هردو مغموم به ندا نگاه می‌کردن.   کاش امشب همینجا می‌موندن

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 214

      بوسه ش روی موهام نشست و اروم گفت: -چشم..ببخشید..   حرکتی به تنم دادم و وقتی متوجه شد میخوام ازش فاصله بگیرم، حلقه ی دست هاش رو شل کرد و اجازه داد کمی عقب برم….   سرم رو تو فاصله ی کوتاهی ازش نگه داشتم و گفتم: -از یه چیز دیگه هم ناراحتم..   لبخنده محوی زد

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 89

        ماهرخ   این روزهایم مانند ادمی بودم که نمی دانستم درست و غلط چیست… شهریار مهربانم هوایم را داشت و من را از محبت و نوازش هایش بی نصیب نمی گذاشت. می دانستم اگر بروم برای همیشه در حسرت نداشتنش می سوختم. قلبم درد می کرد. من عاشق مردی شده بودم که اوایل برایم اجبار بود

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 112

        به اتاقش برگشت و من هم مشغول باقی درس شدم، سر و صدای قباد و لاله هم خوابیده بود، ظاهرا با هم کنار امدند!     صبح زود بود که با صدای شکسته شدن چیزی از خواب پریدم، کتاب‌ها زیر دستم بودند و دیشب روی همان خوابیده بودم. با یادآوری اینکه صدای شکستن آمد، وحشت زده

ادامه مطلب ...