16 مهر 1402 - رمان دونی

روز: 16 مهر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 440

      از همین جا می شد فهمید که این آدم.. هیچ وقت نتونست جایگاه محکمی توی قلبم ایجاد کنه و انگار من از همون اول که بعد از سال ها اومد سراغم و حرف از شریک شدن و انتقام زد.. فهمیده بودم که نباید ازش انتظار زیادی به عنوان عضوی از خانواده ام داشته باشم که حالا انقدر

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 96

    از شدت شرم و خجالت دلم می خواهد زمین دهان باز کرده و مرا در خود جای دهد… مردی که همراهمان توی اتاق هست را نمی بینم اما از شدت خجالت لب‌هایم روی هم دوخته می شوند.   بغض کرده دستان بسته ام را مشت می‌کنم و زن نوچ نوچی می‌کند و ادامه می‌دهد   – باورم نمی‌شه….

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 73

        چند تن از زنان دیگر هم با هوچی گری و جیغ و داد کنان سمتش حمله کرده و حین ناسزا گفتن به او، او را زیر مشت و لگدهای خود گرفتند.   صدای ناله های پر دردش در میان صدای زنها گم شد و کم کم رو به افول رفت.   حاج آقا هاج و واج

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 439

        نخواد.. طبق گفته عمه اش.. با یه پیام علت رفتنش و توضیح بده! ..تو از من چی رو می گیری.. ..همین حسی که بخشیدی.. ..چه فردایی تو رویاته.. ..که امروز اون و فهمیدی.. ..من از تو چی رو می گیرم.. ..که تن می دی به تبعیدم.. ..نرو دنبال آرامش.. ..من این حس و بهت می دم..

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان87

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥         به در نیمه بازش نگاه می‌کردم اما جرئت کامل باز کردن و دیدن اون چیزی که داخلشه رو نداشتم.   میتونستم از اول هم به دایان اعتماد نکنم!   میتونستم به چیز هایی که جلوی چشمم رژه میرفت بیشتر توجه کنم!   اما چیشد که به اینجا رسیدم؟! عشق تو نگاه اول؟!   اصلا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 215

    ================================   با حالی بد از اتاق زدم بیرون و رفتم توی سالن پیش مامان…   مشغول تماشای فیلم بود و چای میخورد..   کنارش نشستم و نگاهی بهم انداخت و دوباره برگشت سمت تلویزیون…   اما نمی دونم حالت صورتم چطور بود که دوباره برگشت و گفت: -چیه مامان؟!..   گوشیم رو توی دستم فشردم و با

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 90

        -فعلا که بیشترین صدمه رو تو داری می بینی…!   چشم بستم و سعی کردم ترس و نگرانی را از خود دور کنم. من قبل از آمدن به اینجا حالم خوش نبود. افکار منفی و حرف هایی که هیچ چیزی جز حال بدم نداشت،  را با نفس عمیقی دور کردم.     با جدیت به مهوش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 438

        – هفته پیش.. حس کردم که با حرفام رنجوندمت.. هرچند که گفتی این جوری نیست ولی.. وقتی داشتی می رفتی حالت خوب نبود.. الآن بهتری؟ آروم خندید و گفت: – دختر خوب اگه هفته پیش به نظرت حالم خوب نبود.. باید همون هفته پیش حالم و می پرسیدی.. نه الآن! دستام و زیر میز تو هم

ادامه مطلب ...