17 مهر 1402 - رمان دونی

روز: 17 مهر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 443

        – اون جوری نگاه نکن.. همین جوریشم کلی عذاب وجدان دارم که به خاطر من رفتی و اونا رو تو نگرانی ول کردی.. هرچی بیشتر این قضیه رو کش بدی عذاب وجدان منم بیشتر می شه! یهو عصبی شد و حین بیرون رفتن از آشپزخونه گفت: – تو هم که خدا ساخته فقط واسه عذاب وجدان

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 64

      روشی هست در کوباندن به دماغ که کبودی زیادی ایجاد نمی‌کند اما باعث خونریزی می‌شود.   برای زدن این مدل ضربه باید تمرکز داشت.‌   آخ خفیفی گفت و برای حفظ تعادل، دست به دیوار گرفت. بریده‌بریده حرف می‌زد:   _ من… زن دارم… دنبال… دنبال… دردسر نیستم.   دستمالی از کتم سمتش گرفتم.   _ متوجه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 442

      …فقط خواستم بدونید.. رازداریتون ممکنه باعث اتفاقات غیر قابل جبرانی بشه.. اگرم که می دونید و آگاهانه دارید این کار و می کنید.. دیگه حرفی برای گفتن ندارم.. ولی خواهش می کنم.. بدون این که یک کلمه از این حرفا رو به میران بزنید.. فقط خودتون بشینید و بهش فکر کنید.. خودتون و بذارید جای من و

ادامه مطلب ...

رمان ماه یا ماهی پارت ۶

***   با لبخند به عزیزش که با ذوق سیمیت ها از درون پاکت در میارورد نگاه کرد   – مادر دستت درد نکنه… دلم هوس کرده بود مرسی پسرم…   ماهیار لبخندی زد و گف: خواهش میکنم عزیز… کاری نکردم که…   گلین بانو دونه دونه سیمیت ها را درون ظرف چید  و ظرف را روی میز قرار داد.

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت88

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥               انگار صدای باز و بسته شدن در رو شنید که پرسید:   – صدای ماشین بود!؟ کجایی این موقع شب تابش؟! مگه خونه دایان نبودی؟!؟؟   قبل از جواب دادن به آزاد، به راننده گفتم راه بیوفته فعلا تا مسیر رو بهش بگم‌.     – تو هنوزم منو تعقیب میکنی؟!

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 99

        سرمو بالا گرفتم و مستقیم و با خشم بهش زل زدم.   به خیالش هنوز همون دختر ترسو و گوشه گیرم که هیچ کاری از دستش بر نمیاد؟   هرچند همون موقع هم تسلیمش نشدم…   یکی از سیاه‌ترین دوران زندگی من مربوط به این مرده.   این مرد و اون موقع‌هایی که گول ظاهر مهربون

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 258

      یزدان با نگاهی عمیق انگار که بخواهد اعماق وجود گندم را با نگاه تیز و برنده اش بکاود به او نگاه کرد …………. نگفته ، درد این دختر را می فهمید و حسش می کرد . گندم هنوز هم در همان خاطرات تلخ و سیاه گذشته هایش باقی مانده بود و می ترسید ، دوباره تنها و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 441

      هیجده روز از روزی که فهمیدم رفته و بیست و پنج روز از آخرین دیدارمون می گذشت و هنوز کوچکترین خبری ازش نشده بود.. منم این روزا هرکاری که به ذهنم می رسید برای منحرف کردن فکرم انجام می دادم.. از همراهی با آفرین تو خریدهای تموم نشدنی برای جشنش.. تا دیدن سریال های صد قسمتی.. هرچند

ادامه مطلب ...