19 مهر 1402 - رمان دونی

روز: 19 مهر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 114

      پشت میز اشپزخانه نشسته بودم و مشغول خوردن صبحانه، امروز از بقیه زودتر بیدار شده بودم، اما فکر کنم قباد سر کار رفته بود، چون ساعت از هشت گذشته بود!   عادت داشت قبل از هشت به شرکت برود! اخرین لقمه را در دهانم گذاشتم و قلوپی از چای را دنبالش، از جا برخاستم و به سمت

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 448

        من مثل شما انقدر ساده به همچین چیزی نگاه نمی کنم! یه بار دیگه زمان از دستم در رفت و من همچنان وسط بحث و جنگ و جدل تموم نشدنیم با مهناز بودم که صدای زنگ آیفون بلند شد و جفتمون و ساکت کرد.. لی لی زودتر از ما بلند شد تا بره ببینه کیه.. منم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 447

      و حالا.. سعی داشتم با تکرار دوباره و چند باره اش توی ذهنم.. به اطمینان واقعی بودنش برسم! به جرات می تونم بگم تاثیر اون چشم بندی که میران رو چشمام گذاشت.. انقدر عمیق بود.. که جز یکی دو بار.. اونم به شکل خیلی مختصر و جزیی.. حس منفی و بدی نداشتم.. در حالی که یه زمانی

ادامه مطلب ...

رمان ماه یا ماهی پارت ۷

***   سیمیت هایش مزه گذشته را میداد اما خودش همان دختر گذشته نبود   دیر فهمیده بود خیلی چیز ها را…   دیر فهمیده بود حس آدم ها دور ورش نسبت به خودش را…   دلش جز برای پدر بزرگ و مادربزرگ و برادرش برای کس دیگری از آن خانواده تنگ نشده بود…   اگر زمان به عقب باز

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت90

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥     #پارت_90❤️‍🔥💥💫       – وااای تو باز اسم اون مرتیکه رو اوردی؟؟ نمیدونم فکر کنم دو سه ماهی میشه! از ریختش حالت تهوه بهم دست میده، چه برسه اینکه بخوام اون دستای کریهش رو هم تحمل کنم!   – اون روز که اومدم خونتون مثل چسب بهش چسبیده بودی!   – مجبورم عشقم، مجبور! اگه

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 100

          ابروهام بالا پرید…   دوست نزدیک دیگه چه صیغه‌ایه؟   چرا همچین معرفی خاصی؟   حتی اگه با هامین دوسته چرا باید اینجوری خودشو معرفی کنه؟   خوشبختم کوچیکی زیر لب زمزمه کردم و روی مبل‌ها نشستیم.   _ خانوم چیزی می‌خورید براتون بیارم؟   به دو فنجون قهوه‌ی روی میز نگاه کردم.   _

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 259

        یزدان چانه اش را بر روی موهای گندم گذاشت و دست دیگرش را به دور کمر او حلقه نمود و او را بیشتر از ثانیه های قبل به خودش فشرد و گندم بی قرار تر از همیشه ، خودش را میان حصار بازوان او پنهان کرد و گرمای تن او را با عطش عجیبی به جان

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 446

      ××××× تا چند ثانیه.. بدون هیچ حرکتی فقط به مسیر رفتنش خیره بودم و هیچ کاری ازم برنمی اومد.. دختره موذی با چند تا جمله زیر و بم من و به هم ریخت و گذاشت رفت!     حالا من چه عکس العملی باید نشون می دادم؟! اصلا چی کار می تونستم بکنم.. جز این که همون

ادامه مطلب ...