رمان حورا پارت 114
پشت میز اشپزخانه نشسته بودم و مشغول خوردن صبحانه، امروز از بقیه زودتر بیدار شده بودم، اما فکر کنم قباد سر کار رفته بود، چون ساعت از هشت گذشته بود! عادت داشت قبل از هشت به شرکت برود! اخرین لقمه را در دهانم گذاشتم و قلوپی از چای را دنبالش، از جا برخاستم و به سمت